فرشته نگهبان من...
#فرشته_نگهبان_من
#part52
"ویو ات"
جونگ کوک و جیمین و سه چهار تا دختر دیگه داشتن باهم حرف میزدن و من اصلا حواسم به حرفاشون نبود و فقط لبخند میزدم...یکم از جمع دور شدم...
حالم اصلا خوب نبود...نیاز به گریه داشتم...و قورت دادن بغضم برام کار خیلی سختی بود!!!
چیشد که الان اینجام؟توی این عمارت...توی این مهمونی...کنار جونگ کوک!
چیشد که مامان و بابام و کشتم؟
چیشد که از تهیونگ جدا شدم؟اصن چیشد که باهاش اشنا شدم؟
"فلش بک به زمان ۱۲ سالگی ات"
دوسالی بود که می سون (دوست صمیمی ات) با یک پسری دوست شده بود...همش ازش تعریف میکرد و قربون صدقش میرفت!منم دوسه باری باهاش رفته بودم سر قرار...اسم پسره تهیونگ بود.از نظر من هیچ فرقی با بقیه پسرا نداشت...ولی می سون واقعا دوسش داشت و همه جوره ازش راضی بود...!
ولی امروز می سون بهم زنگ زد...داشت گریه میکرد...ازش پرسیدم مشکلش چیه...بهم گفت با تهیونگ کات کرده...گفت تهیونگ یه دختره دیگه رو دوست داره و به می سون گفته که ازش متنفره...نمیتونستم دوستم و اینجوری ببینم!!!ازش شماره تهیونگ و گرفتم و برای امروز ...بعد از ظهر باهاش توی یه کافه قرار گذاشتم...وقتی رفتم اونجا تهیونگ بهم گفت که خیلی وقته که منو دوست داره و همیشه منتظر بوده که با می سون برم سر قرار...بعدش دیده اینجوری فایده ای نداره و با می سون به هم زده تا با من دوست بشه!کلافه از کافه اومدم بیرون ...ازم خواسته بود که تا فردا بهش جواب بدم..شب و تا صبح بیدار موندم و فکر میکردم...من نمیتونستم اینکار و بکنم!بلاخره صبح شد...بهش زنگ زدم و گفتم که نمیخوامش و جوابم به دوستیش منفیه...!
ولی اون خیلی اصرار داشت..هر روز میومد مدرسه و التماسم میکرد که باهاش دوست بشم...می سون این موضوع رو فهمید و دوستیش و کاملا باهام بهم زد...شیش ماه گذشت و تهیونگ هر جا میرفتم میوفتاد دنبالم...تا اینکه تصمیم گرفتم یک ماه باهاش رل بزنم و بعدش با یه موضوع مزخرف باهاش کات کنم...ولی تو این یک ماه...بهش وابسته شدم...تصمیم گرفتم که حداقل دوسه ماهی باهاش باشم...ولی همین دوسه ماه شد دو سال!!!دوستی خوبی بود...واقعا دوسش داشتم...از می سون هم توی این مدت هیچ خبری نبود..تا اینکه یه روز با یکی از دوستام رفتم کافه...و می سون و تهیونگ و توی کافه دیدم...در حالی که داشتن لب میگرفتن...تهیونگ تا من و دید می سون و پس زد و اومد دنبالم...از کافه زدم بیرون و همونجا همه چی رو با تهیونگ تموم کردم!!!
"پایان فلش بک"
نمیدونم چقدر از جمع دور شده بودم...ولی احساس کردم یکی دستاش و دور کمرم حلقه کرد و گرماش رو توی بدنم حس کردم...
...:افتخار رقص با این بانوی خوشگل و دارم؟
دستاش و با دستام باز کردم و برگشتم سمتش...
نه...نه این امکان نداره...اون..اون اینحا جیکا میکنه؟؟؟؟...
ات:ت..تهیونگ؟
#part52
"ویو ات"
جونگ کوک و جیمین و سه چهار تا دختر دیگه داشتن باهم حرف میزدن و من اصلا حواسم به حرفاشون نبود و فقط لبخند میزدم...یکم از جمع دور شدم...
حالم اصلا خوب نبود...نیاز به گریه داشتم...و قورت دادن بغضم برام کار خیلی سختی بود!!!
چیشد که الان اینجام؟توی این عمارت...توی این مهمونی...کنار جونگ کوک!
چیشد که مامان و بابام و کشتم؟
چیشد که از تهیونگ جدا شدم؟اصن چیشد که باهاش اشنا شدم؟
"فلش بک به زمان ۱۲ سالگی ات"
دوسالی بود که می سون (دوست صمیمی ات) با یک پسری دوست شده بود...همش ازش تعریف میکرد و قربون صدقش میرفت!منم دوسه باری باهاش رفته بودم سر قرار...اسم پسره تهیونگ بود.از نظر من هیچ فرقی با بقیه پسرا نداشت...ولی می سون واقعا دوسش داشت و همه جوره ازش راضی بود...!
ولی امروز می سون بهم زنگ زد...داشت گریه میکرد...ازش پرسیدم مشکلش چیه...بهم گفت با تهیونگ کات کرده...گفت تهیونگ یه دختره دیگه رو دوست داره و به می سون گفته که ازش متنفره...نمیتونستم دوستم و اینجوری ببینم!!!ازش شماره تهیونگ و گرفتم و برای امروز ...بعد از ظهر باهاش توی یه کافه قرار گذاشتم...وقتی رفتم اونجا تهیونگ بهم گفت که خیلی وقته که منو دوست داره و همیشه منتظر بوده که با می سون برم سر قرار...بعدش دیده اینجوری فایده ای نداره و با می سون به هم زده تا با من دوست بشه!کلافه از کافه اومدم بیرون ...ازم خواسته بود که تا فردا بهش جواب بدم..شب و تا صبح بیدار موندم و فکر میکردم...من نمیتونستم اینکار و بکنم!بلاخره صبح شد...بهش زنگ زدم و گفتم که نمیخوامش و جوابم به دوستیش منفیه...!
ولی اون خیلی اصرار داشت..هر روز میومد مدرسه و التماسم میکرد که باهاش دوست بشم...می سون این موضوع رو فهمید و دوستیش و کاملا باهام بهم زد...شیش ماه گذشت و تهیونگ هر جا میرفتم میوفتاد دنبالم...تا اینکه تصمیم گرفتم یک ماه باهاش رل بزنم و بعدش با یه موضوع مزخرف باهاش کات کنم...ولی تو این یک ماه...بهش وابسته شدم...تصمیم گرفتم که حداقل دوسه ماهی باهاش باشم...ولی همین دوسه ماه شد دو سال!!!دوستی خوبی بود...واقعا دوسش داشتم...از می سون هم توی این مدت هیچ خبری نبود..تا اینکه یه روز با یکی از دوستام رفتم کافه...و می سون و تهیونگ و توی کافه دیدم...در حالی که داشتن لب میگرفتن...تهیونگ تا من و دید می سون و پس زد و اومد دنبالم...از کافه زدم بیرون و همونجا همه چی رو با تهیونگ تموم کردم!!!
"پایان فلش بک"
نمیدونم چقدر از جمع دور شده بودم...ولی احساس کردم یکی دستاش و دور کمرم حلقه کرد و گرماش رو توی بدنم حس کردم...
...:افتخار رقص با این بانوی خوشگل و دارم؟
دستاش و با دستام باز کردم و برگشتم سمتش...
نه...نه این امکان نداره...اون..اون اینحا جیکا میکنه؟؟؟؟...
ات:ت..تهیونگ؟
۸.۵k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.