شینپی (پارت ۳۷)
تلویزیون رو روشن کردم و به یوتیوب وصلش کردم . ام وی جدید کوک سرع اومد بالا . Seven...چه باحال مثل اون آهنگ گروهیشون . پلی ش کردم . خدای من کوک چقدر جذاب بود...***حالا می فهمم منظور سینا چی بود . صحنه آخر که دست همو گرفتن جدی اعصابم خورد شد . ا/ت آروم باش...اون فقط یه بازی بود .
ا/ت : خیلی قشنگ بود کوک . متاسفم که خبر نداشتم.
کوک که انکار خیالش راحت شده باشه گفت : عیبی نداره .
سینا تعجب کرده بود ، انگار انتظار داشت خیلی عصبانی بشم و رابطمون شکر آب بشه . خب موفق هم شد چون خیلی عصبانی بودم . خواستم یه نگاه به کوک بندازم که سینا خودشو جوری تکون داد که نتونم کوک رو ببینم . این رفتارش دیگه داشت می رفت روی مخم . یهو گوشی سینا زنگ خورد . جواب داد و وقتی قطع کرد چهره اش درهم رفته و عصبانی بود .
ا/ت : چی شد؟
سینا : باید برای سفارش بار برم...(عصبانی)
ناخودآگاه خندم گرفت ولی جلوشو گرفتم . سینا با غضب نگام می کرد ، انگار می گفت داری به چی می خندی؟ کوک که دیگه از منم بدتر بود داشت بی صدا ریسه می رفت از خنده . سینا باکلافگی بلند شد و رفت بیرون . خندمون که تموم شد کوک گفت : از دستم ناراحتی؟ سرمو تکون دادم و گفتم: نه .
کوک : حواسم نبود ، تو ناراحت نمیشی عصبانی میشی. از دستم عصبانی هستی؟
آروم تر گفتم : نه .
خودشو کشید نزدیکم .
کوک : چرا ، عصبانی هستی...
ا/ت : گفتم که نه .
دستشو روی تاج مبل یعنی دقیقا پشت شونه هام دراز کرد و نزدیکتر شد . هر چقدر نزدیکتر می شد ، ضربان قلبم بالاتر می رفت . قلبم توی سینه می کوبید و چیز مهمی رو یادآوری می کرد . نگاهمو ازش گرفتم . سرش رو نزدیکتر آورد و گفت : ولی عصبانی به نظر میای...
پوزخند زد و نزدیکتر شد . دستشو روی شونه م گذاشت و یه بوسه روی گونه م کاشت . قلقلکم اومد و خندیدم . کوک هم خندید و گفت : ا/ت بهت قول میدم ، هیچی بین ما نیست ، و در ضمن موقع ضبط این ام وی من هنوز با تو آشنا نشده بودم .
ا/ت : باشه می بخشمت ، آقا خرگوشه . در حالی که منو بیشتر توی بغلش می کشید گفت : من جز تو هیچکس رو دوست ندارم...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
ا/ت : خیلی قشنگ بود کوک . متاسفم که خبر نداشتم.
کوک که انکار خیالش راحت شده باشه گفت : عیبی نداره .
سینا تعجب کرده بود ، انگار انتظار داشت خیلی عصبانی بشم و رابطمون شکر آب بشه . خب موفق هم شد چون خیلی عصبانی بودم . خواستم یه نگاه به کوک بندازم که سینا خودشو جوری تکون داد که نتونم کوک رو ببینم . این رفتارش دیگه داشت می رفت روی مخم . یهو گوشی سینا زنگ خورد . جواب داد و وقتی قطع کرد چهره اش درهم رفته و عصبانی بود .
ا/ت : چی شد؟
سینا : باید برای سفارش بار برم...(عصبانی)
ناخودآگاه خندم گرفت ولی جلوشو گرفتم . سینا با غضب نگام می کرد ، انگار می گفت داری به چی می خندی؟ کوک که دیگه از منم بدتر بود داشت بی صدا ریسه می رفت از خنده . سینا باکلافگی بلند شد و رفت بیرون . خندمون که تموم شد کوک گفت : از دستم ناراحتی؟ سرمو تکون دادم و گفتم: نه .
کوک : حواسم نبود ، تو ناراحت نمیشی عصبانی میشی. از دستم عصبانی هستی؟
آروم تر گفتم : نه .
خودشو کشید نزدیکم .
کوک : چرا ، عصبانی هستی...
ا/ت : گفتم که نه .
دستشو روی تاج مبل یعنی دقیقا پشت شونه هام دراز کرد و نزدیکتر شد . هر چقدر نزدیکتر می شد ، ضربان قلبم بالاتر می رفت . قلبم توی سینه می کوبید و چیز مهمی رو یادآوری می کرد . نگاهمو ازش گرفتم . سرش رو نزدیکتر آورد و گفت : ولی عصبانی به نظر میای...
پوزخند زد و نزدیکتر شد . دستشو روی شونه م گذاشت و یه بوسه روی گونه م کاشت . قلقلکم اومد و خندیدم . کوک هم خندید و گفت : ا/ت بهت قول میدم ، هیچی بین ما نیست ، و در ضمن موقع ضبط این ام وی من هنوز با تو آشنا نشده بودم .
ا/ت : باشه می بخشمت ، آقا خرگوشه . در حالی که منو بیشتر توی بغلش می کشید گفت : من جز تو هیچکس رو دوست ندارم...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۱۲.۷k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.