ماه برای دیدن معشوقش لحظه شماری میکرد.... مدت زیادی بود ک
ماه برای دیدن معشوقش لحظه شماری میکرد.... مدت زیادی بود که اون رو ندیده بود.... روی خاک سرد و نقره ای رنگ کره اش نشست و از زمین پرسید: نمیدونی خورشید کی میرسه؟
زمین خنده ارومی کردو گفت: نه... ولی صبر کن.....
مریخ از اونور گفت: انتظار باعث میشه لحظات شیرین تری داشه باشین....
عطارد زمزمه کر: ولی مراقب باش...
مشتری از اونور منظومه گفت: تو عشق مراقب بودن وجود نداره عزیزم....
عطارد شونه بالا انداخت و گفت: به هر حال من گفتم...
نور طلایی رنگی روی خاک سرد ماه افتاد و خورشید لبخندی به وسعت مشتری و زیباییی زحل تحویل ماه داد....
ماه بلند شدو آن دو روبه روی هم قرار گرفتن.... همدیگر رو در آغوش کشیدن
ماه گرمای خورشید رو با تمام وجود احساس میکردو خورشید میتونست
هیجان خیلییی زیاد ماه رو احساس کنه... شهاب ها به افتخار این دو عاشق و معشوق هنر نمایی کردن و اسمون رو نورانی کردن... ماه و خورشید هم رو بوسیدن و زمانشون به پایان رسید خورشید از آغوش ماه بیرون اومد و با مهربونی گفت: به امید دیدار..
ماه که هنوز غرق لذت بود و گرمای خورشید رو روی لباش احساس میکرد مات و مبهوت به رفتن خورشید نگاه کرد....
*این یه افسانه بیش نیست🫧
زمین خنده ارومی کردو گفت: نه... ولی صبر کن.....
مریخ از اونور گفت: انتظار باعث میشه لحظات شیرین تری داشه باشین....
عطارد زمزمه کر: ولی مراقب باش...
مشتری از اونور منظومه گفت: تو عشق مراقب بودن وجود نداره عزیزم....
عطارد شونه بالا انداخت و گفت: به هر حال من گفتم...
نور طلایی رنگی روی خاک سرد ماه افتاد و خورشید لبخندی به وسعت مشتری و زیباییی زحل تحویل ماه داد....
ماه بلند شدو آن دو روبه روی هم قرار گرفتن.... همدیگر رو در آغوش کشیدن
ماه گرمای خورشید رو با تمام وجود احساس میکردو خورشید میتونست
هیجان خیلییی زیاد ماه رو احساس کنه... شهاب ها به افتخار این دو عاشق و معشوق هنر نمایی کردن و اسمون رو نورانی کردن... ماه و خورشید هم رو بوسیدن و زمانشون به پایان رسید خورشید از آغوش ماه بیرون اومد و با مهربونی گفت: به امید دیدار..
ماه که هنوز غرق لذت بود و گرمای خورشید رو روی لباش احساس میکرد مات و مبهوت به رفتن خورشید نگاه کرد....
*این یه افسانه بیش نیست🫧
۲۰۲
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.