ادامه رمان......
ادامه رمان......
(فروغ)
دوساعتی بود,که نشسته بودیم
من:شاهین
خاک بر فرق سرت شاهین چی بودگفتی اقایی چیزی
شاهین:جانم
هااااا؟؟؟ای چیییی گفتتتت/!؟
من:زنگ میزنم به پلیس
شاهین:بزن
اوووه اینووو یعنی داره به چی فکر میکنه
تلفنم رو برداشتم تماس گرفتم و موضع رو گفتم
(ساناز)
صدای ایفون اومد
مینو رفت و درو باز کرد
مینو:بچه ها پلیسه
همه از سر جامون پریدیمو بدو رفتیم بیرون
سرگرد بود یا سروان نمیدونم گفت:سلام خانوم ها
ما:سلام
پلیس:به ما زنگ زدن گفتن که شما خانوم ها دختر و پسری رو تو ویلا تو اتاق زندانی کردین
مستانه:کییی ماااا؟؟ امکان نداره
من:دروغه
مینو:اشتباه شده
عاطفه:مزاحم بودن
پلیس:ما باید خونه رو بگردیم
عسل:جناب سرگرد....من برادرم و زنداداشم رو اون تو نگه داشتیم اخه بیماری روحی دارین و افسردن روانشناسشون گفته که باید اینطوری باشه
و با ناراحتی سرش رو انداخت پایین
بابا ایول
جووون
من:بله جناب سرگرد اینطوره
نگاهی بهشون انداختم
(اشوان)
سوار سونتام شدم و با سرعت می روندم
نمیدونستم دارم کجا میرم
اما این دختر منو به یادش میندازه
اصلا شبیهش نیست
بر عکس
کاملا با اون فرق داره
اما.....
چرا انقد درگیرش شدم
لعنتی...
از شهر خارج شده بودم
عادت نداشتم گریه کنم
اصلا یادم نمیاد اخرین بار کی گریه کردم
از ماشین پیاده شدم
تصمیم گرفتم برم شمال
پیش مامان بزرگ
شاید اون بتونه بگه چیکار کنم
(فروغ)
دوساعتی بود,که نشسته بودیم
من:شاهین
خاک بر فرق سرت شاهین چی بودگفتی اقایی چیزی
شاهین:جانم
هااااا؟؟؟ای چیییی گفتتتت/!؟
من:زنگ میزنم به پلیس
شاهین:بزن
اوووه اینووو یعنی داره به چی فکر میکنه
تلفنم رو برداشتم تماس گرفتم و موضع رو گفتم
(ساناز)
صدای ایفون اومد
مینو رفت و درو باز کرد
مینو:بچه ها پلیسه
همه از سر جامون پریدیمو بدو رفتیم بیرون
سرگرد بود یا سروان نمیدونم گفت:سلام خانوم ها
ما:سلام
پلیس:به ما زنگ زدن گفتن که شما خانوم ها دختر و پسری رو تو ویلا تو اتاق زندانی کردین
مستانه:کییی ماااا؟؟ امکان نداره
من:دروغه
مینو:اشتباه شده
عاطفه:مزاحم بودن
پلیس:ما باید خونه رو بگردیم
عسل:جناب سرگرد....من برادرم و زنداداشم رو اون تو نگه داشتیم اخه بیماری روحی دارین و افسردن روانشناسشون گفته که باید اینطوری باشه
و با ناراحتی سرش رو انداخت پایین
بابا ایول
جووون
من:بله جناب سرگرد اینطوره
نگاهی بهشون انداختم
(اشوان)
سوار سونتام شدم و با سرعت می روندم
نمیدونستم دارم کجا میرم
اما این دختر منو به یادش میندازه
اصلا شبیهش نیست
بر عکس
کاملا با اون فرق داره
اما.....
چرا انقد درگیرش شدم
لعنتی...
از شهر خارج شده بودم
عادت نداشتم گریه کنم
اصلا یادم نمیاد اخرین بار کی گریه کردم
از ماشین پیاده شدم
تصمیم گرفتم برم شمال
پیش مامان بزرگ
شاید اون بتونه بگه چیکار کنم
۱۲.۳k
۰۲ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.