رمان :نگاه پر دردسر عشق قسمت :۱
سلام من دیانام و ۱۷ سالمه و یه برادر دقلو به نام رضا دارم مادر و پدرم جدا شدن پدرم و زن جدیدش در امریکا زندگی میکنن و مادرم و شوهر جدیدش د کانا دا دو روز دیگه تولد من ورضا هستش و محرا ب زنگ زد (محراب دوست صمیمی رضا و داداشی من هستش )
(مکالمه)
محراب :سلام
دیانا : سلام محراب
محراب : میگم من یه جا هستم دوباره گیر یه دختر افتادم (بچه ها محراب چون نه خواهر داره و نه دوست دختر همیشه همه کاراش با دیاناست) تا ۸:۳۰بیا به این ادزس نجاتم بده
دیانا :بازم دخترر هوفف باش
محراب :مرسیی اجیی
دیانا:باز چیزی خواستی شدم اجیی
محراب :خداحافظ
دیانا:بایی
ساعت ۸ بود رفتم اماده شدم یه بادی پوشیدم که یه جاهایش باز بود و یه کارگوی بنفش و یه مانتوی مشکی و بعد یه شال بنفش و بعد جوردن های سفید وبنفشم رو پوشیدم راه افتادم به ادرس محراب اسنپ گرفته بودم رسیدم دیدم یه باغه رفتم تو که.............
#رمان
#اردیا
🦉💜🦇
(مکالمه)
محراب :سلام
دیانا : سلام محراب
محراب : میگم من یه جا هستم دوباره گیر یه دختر افتادم (بچه ها محراب چون نه خواهر داره و نه دوست دختر همیشه همه کاراش با دیاناست) تا ۸:۳۰بیا به این ادزس نجاتم بده
دیانا :بازم دخترر هوفف باش
محراب :مرسیی اجیی
دیانا:باز چیزی خواستی شدم اجیی
محراب :خداحافظ
دیانا:بایی
ساعت ۸ بود رفتم اماده شدم یه بادی پوشیدم که یه جاهایش باز بود و یه کارگوی بنفش و یه مانتوی مشکی و بعد یه شال بنفش و بعد جوردن های سفید وبنفشم رو پوشیدم راه افتادم به ادرس محراب اسنپ گرفته بودم رسیدم دیدم یه باغه رفتم تو که.............
#رمان
#اردیا
🦉💜🦇
۸.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.