جرقه ی آتش part10

جرقه ی آتش




(اگه فکر کردید من تاریخ ایران تون این وانشات نمیارم کاملا اشتباه کردید )

مانیلا : نمی‌دونم اون نور ناجی بود یا چی ولی نجاتم داد گوشه لبم درد میکرد زیر دلم افتضاح درد میکردم بدنم پر کبودی بود .....

تهیونگ : گنبد بزرگ تر کرده بودم حواشی اهریمن ها تا مرزای مصر ادامه پیدا کرده هرج مرج همجارو گرفته بود بیشتر کشور ها متعجب از اتفاقاتی که داره میوفته بودن و این عالیه
حالا پیشگو رو به رو نشسته بود تا دلیل اون نور پیدا کنه
یه دلیلی وجود داره که این همه سال اهریمن ها نتونستن در طاقوت باز کنن اما اون دختر تونست
بعد از شنیدن حرفای پیشگو هوش از سرم پرید چطور ممکن بود ؟!

تمدن ایران باستان 17۰۰سال پیش -

مردم از خدای خودشون داشتن غافل می‌شدن اهریمن به اهورامزدا غلبه کرده بود تا مردم گمراه کنه
خشم ایزد بزرگ با قحطی خشکسالی رو به رو بود
ایزدیان مردم ترک کرده بودن و برکت از مردم سرزمین گرفته شده و تمدن ایران باستان رو به نابودی بود

فرزندان اهورامزدا یکی پس دیگری ترک مردمشون رو انتخاب کردن

اما آخرین فرزند اهورامزدا باقی موند و نسل اون در خون آریایی ادامه پیدا کرد ....
ایزدی از خرد نیکی اون همیشه نیکی به فرزندانش ارث میبخشید تا به آخرین میراث خود رسید

مانیلا آخرین بازمانده میراث ایزد نیکی و خرد که خون آریایی در رگ هاش جریان داشت-

(تمامی شخصیت پردازی این داستان ساخته ذهنی نویسنده می باشد )