عزیزان  نی به  زیبایی حکایت میکند

عزیزان  نی به  زیبایی حکایت میکند
پشت پرده دیگری او را هدایت میکند

نی نه  جان  دارد نه می  سوز دلش
عاشق دل باخته ای دراو،روایت میکند

نی نمیداندکه پروانه به شمع وابسته بود
نی ز عقل وجان و دل وارسته بود

یک شبانی تکه چوبی ازنیستان رابرید
بادی اندرچوب کردناگهان سوتی شنید

این شبان ازکشف خودلحظه ای آرام نداشت
دم بدم باشوق، لب برلب نی میگذاشت

دختری از اهل روستا عاشق این سازشد
الغرض بخت چوپان خوش اقبال  بازشد

رازکشف خودرابا اهالی خوب روایت میکند
اندرون نی گه زعشقش هم حکایت میکند

داغ عشق را منه داغ دیده میداندبحق
پشت این نی نوازایست که جسارت میکند