{ Pert 2 }
{ Pert 2 }
یونگی رفت یون سو هم رفت داخل خونه کفش هاشو کشید و رفت سالون با چهریه عصبی عموش رو رو به رو شد
هونگ : هی تو یون سو برو از تو یخچال بطری شرابمو بیار {با داد }
با دادی که زد ترس همیه وجوده یون سو رو گرفت با ترسی که تویه صداش بود گفت
یونگی: ب با باشه
رفت دره یخچالو باز کرد اما با دیدن اینکه شرابی تویه یخچال نبود ترسش بیشتر شد اگه همین حالا شرابی واسیه عموش نمی برد عموش خیلی عصبانی میشد با همون ترسش رفت جلوی عموش وایستاد و گفت
یون سو : ش شراب تموم شده
لیوانی که جلوش بود رو انداخت رویه زمین و شکست با داد و صدای بلند گفت
هونگ: دختریه احمق نمیتونستی یکم زودتر بگی {با داد}
یون سو : م معذرت میخوام
هونگ: خفشو تو نحسی نحس( با داد)
یون سو که ترس همیه وجودش رو گرفته بود گفت
یون سو : من نمیدونستم که تموم شده
هونگ با عصبانیت بلند شد و دستشو برو بالا خواست سیلی به یون سو بزنه اما دستی مانع سیلی زدن شد
دائه سو دسته عموش رو گرفت تا یون سو رو نزنه و با تمام عصبانیت به عموش رو کرد
دائه سو : عمو مگه من نگفتم حق ندارید دست رو خواهر من بلند کنید
هونگ: دائه سو این دختره رو از جلوی چشمام دور کن
دائه سو دسته خواهرشو گرفت و با خواهرش رفتم تویه اتاقه یون سو
یون سو رویه تشک نشست
دائه سو : خواهری خوب بخواب به فکره هیچی هم نباش
یون سو: چطور به فکره چیزی نباشم فردا پوله برق میاد مالیات رو ندادیم باید فردا بریم واسیه خونه خرید کنیم اما پولی نداریم حقوقم رو این ماه دادم به مادر
دائه سو: به هیچی فکر نکن من حلش میکنم
تو الان بخواب
یون سو: باشه دائه سو
یون سو سرشو گذاشت رویه بالشت و دراز کشید و خوابش برد
دائه سو رفت تو اتاقش و رویه تشکش دراز کشید و به این فکر میکرد که فردا چطور پولای اون همه چیزا رو بده تویه افکارش بود درهمین حال خوابش برد
یونسو چشماشو باز کرد و رویه تشکش نشست و ساعتشو دید با چک کردنه ساعتش چشماش گرد شد بازم دیر کرده بود زود از تشکش بلند شد و رفت سمته لباسش لباسش رو پوشید موهاشو بست و رفت سالون
{منتظر باشید }
یونگی رفت یون سو هم رفت داخل خونه کفش هاشو کشید و رفت سالون با چهریه عصبی عموش رو رو به رو شد
هونگ : هی تو یون سو برو از تو یخچال بطری شرابمو بیار {با داد }
با دادی که زد ترس همیه وجوده یون سو رو گرفت با ترسی که تویه صداش بود گفت
یونگی: ب با باشه
رفت دره یخچالو باز کرد اما با دیدن اینکه شرابی تویه یخچال نبود ترسش بیشتر شد اگه همین حالا شرابی واسیه عموش نمی برد عموش خیلی عصبانی میشد با همون ترسش رفت جلوی عموش وایستاد و گفت
یون سو : ش شراب تموم شده
لیوانی که جلوش بود رو انداخت رویه زمین و شکست با داد و صدای بلند گفت
هونگ: دختریه احمق نمیتونستی یکم زودتر بگی {با داد}
یون سو : م معذرت میخوام
هونگ: خفشو تو نحسی نحس( با داد)
یون سو که ترس همیه وجودش رو گرفته بود گفت
یون سو : من نمیدونستم که تموم شده
هونگ با عصبانیت بلند شد و دستشو برو بالا خواست سیلی به یون سو بزنه اما دستی مانع سیلی زدن شد
دائه سو دسته عموش رو گرفت تا یون سو رو نزنه و با تمام عصبانیت به عموش رو کرد
دائه سو : عمو مگه من نگفتم حق ندارید دست رو خواهر من بلند کنید
هونگ: دائه سو این دختره رو از جلوی چشمام دور کن
دائه سو دسته خواهرشو گرفت و با خواهرش رفتم تویه اتاقه یون سو
یون سو رویه تشک نشست
دائه سو : خواهری خوب بخواب به فکره هیچی هم نباش
یون سو: چطور به فکره چیزی نباشم فردا پوله برق میاد مالیات رو ندادیم باید فردا بریم واسیه خونه خرید کنیم اما پولی نداریم حقوقم رو این ماه دادم به مادر
دائه سو: به هیچی فکر نکن من حلش میکنم
تو الان بخواب
یون سو: باشه دائه سو
یون سو سرشو گذاشت رویه بالشت و دراز کشید و خوابش برد
دائه سو رفت تو اتاقش و رویه تشکش دراز کشید و به این فکر میکرد که فردا چطور پولای اون همه چیزا رو بده تویه افکارش بود درهمین حال خوابش برد
یونسو چشماشو باز کرد و رویه تشکش نشست و ساعتشو دید با چک کردنه ساعتش چشماش گرد شد بازم دیر کرده بود زود از تشکش بلند شد و رفت سمته لباسش لباسش رو پوشید موهاشو بست و رفت سالون
{منتظر باشید }
۳۹۶
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.