پارت11
#پارت11
رمان عشق زوری💔
ارسلان: اینجا هر موقع دلم میگیره میام بیا بریم خونه امشبو پیشت باشم شاید دیگه پیشت نباشم
نیکا: میخاسم بگم چرا اما دهنم قفل کرده بود
بلند شدم دستاشو دور گردنم حلقه زد و رفتیم سوار ماشین شدیم هیچی نمی تونسم بگم تا اینکه رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل
ارسلان: همین یه امشبو پیشم میخابی
نیکا: نمیتونسم حرف بزنم واسه همین سر تکون دادم(بچه میدونین دیگه دهن ادم چطور قفل میکنه)
ارسلان: خوبه
نیکا: رفتیم داخل اتاق ارسلان و خابیدیم
ارسلان: ساعت 5 صب بود پاشدم یه ستک برداشتم و دو دست لباس و شارژر و گوشیمو و وسایل لازمم رو برداشتم و رفتم یه بلیط گرفتم و زفتم هتل ساعت 4 پرواز داشتم(فعلا نمیگم کجا میره و چی فعلا تا همینجا بدونین)
نیکا: از خاب بیدار شدم ساعت 9 بود دیدم ارسلان نیس یاد حرفاش افتادم و باخودم گفتم نه باع لابد پایینه رفتم پایین همه حارو گشتم نبود
نشستم روی صندلی توی اشپز خونه یکم به دیشب فکر کردم که یه برگه دیدم روی اُپن برش داشتم و خوندم
نامه:
نیکام
من دیگه نیستم ولی بدون دوست داشتم خدافظ عشق دردناکم:))))))
پایان نامه هم بگم😐😂اقا من نامه و اینا یلد نیسم همینم به زور نوشتم
نیکا: وقتی خوندم سرمو اوردم بالا که....
اقا 30 تا کاممت من هرجا رمان میبینم خیلی کم میزارن واسه همین رمانشون بالای 50 پارت کیشه من طولانی که میزارم کم میشه😐😂
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس#دپ#رمان#اکیپ#عاشقانه#شکست#مرگ
رمان عشق زوری💔
ارسلان: اینجا هر موقع دلم میگیره میام بیا بریم خونه امشبو پیشت باشم شاید دیگه پیشت نباشم
نیکا: میخاسم بگم چرا اما دهنم قفل کرده بود
بلند شدم دستاشو دور گردنم حلقه زد و رفتیم سوار ماشین شدیم هیچی نمی تونسم بگم تا اینکه رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل
ارسلان: همین یه امشبو پیشم میخابی
نیکا: نمیتونسم حرف بزنم واسه همین سر تکون دادم(بچه میدونین دیگه دهن ادم چطور قفل میکنه)
ارسلان: خوبه
نیکا: رفتیم داخل اتاق ارسلان و خابیدیم
ارسلان: ساعت 5 صب بود پاشدم یه ستک برداشتم و دو دست لباس و شارژر و گوشیمو و وسایل لازمم رو برداشتم و رفتم یه بلیط گرفتم و زفتم هتل ساعت 4 پرواز داشتم(فعلا نمیگم کجا میره و چی فعلا تا همینجا بدونین)
نیکا: از خاب بیدار شدم ساعت 9 بود دیدم ارسلان نیس یاد حرفاش افتادم و باخودم گفتم نه باع لابد پایینه رفتم پایین همه حارو گشتم نبود
نشستم روی صندلی توی اشپز خونه یکم به دیشب فکر کردم که یه برگه دیدم روی اُپن برش داشتم و خوندم
نامه:
نیکام
من دیگه نیستم ولی بدون دوست داشتم خدافظ عشق دردناکم:))))))
پایان نامه هم بگم😐😂اقا من نامه و اینا یلد نیسم همینم به زور نوشتم
نیکا: وقتی خوندم سرمو اوردم بالا که....
اقا 30 تا کاممت من هرجا رمان میبینم خیلی کم میزارن واسه همین رمانشون بالای 50 پارت کیشه من طولانی که میزارم کم میشه😐😂
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس#دپ#رمان#اکیپ#عاشقانه#شکست#مرگ
۱۵.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.