رمان عشق مثلث ادامه پارت ۴۵
+هیونگ عام شما هنوز نرفتین
☆نه میمونیم
+واقعا ام چه باحال
×سوجین برا اریکا لباس بیار منم برای سوجونمیارم
+اوک بیا بریم اریکا
دستشو گرفت و برد
جونگ کوک منو تا اتاق راهنمایی کرد لباس خواب داد و رفت
لباسارو پوشیدم و رو تخت دراز کشیدم یاد سوجین افتادم که بهش خیلی نزدیک بودم چرا یه احساس عجیبی داشتم سع کروم از افکارم بیرون بیام و بخوابم
#سوجین
به اریکا لباس توب دادم و با هم رو تخت دراز کشیدیم
+شب بخیر اریکا
£شب بخیر..ام یه سوال داشتم
+بپرس
£تو میدونی چرا آنیتا ناراحت بود؟
+خوب راستش...نه نمیدونم
نمیخواستم بهش واقعیت رو بگم اگه بگم مطمئنم سوالپیچم میکنه
دیگه هیچی نگفت و خوابید منم سعی کردم بخوابم ولی با صدای رعد و برق اریکا برگشت طرفمو از کمر بغلم کرد
+چیشده؟
£میترسم
+از رعد و برق؟
£اوهوم میشه تو بغلت بمونم
+حتمی
موهاشو نواز میکردم از نفس های نامنظمش فهمیدم که خوابه یکی درو باز کرد و بست ت تاریکی نمیتونستم ببینم کیه پس صداش کردم
+کیه؟
صدایی نداد ولی تخت بالا پایین شد یا خدا کی رو تخت نشسته؟
+کیه؟
از پشت بغلم کرد و سرشو کنار گردنم آورد و گفت که نترسم
☆نه میمونیم
+واقعا ام چه باحال
×سوجین برا اریکا لباس بیار منم برای سوجونمیارم
+اوک بیا بریم اریکا
دستشو گرفت و برد
جونگ کوک منو تا اتاق راهنمایی کرد لباس خواب داد و رفت
لباسارو پوشیدم و رو تخت دراز کشیدم یاد سوجین افتادم که بهش خیلی نزدیک بودم چرا یه احساس عجیبی داشتم سع کروم از افکارم بیرون بیام و بخوابم
#سوجین
به اریکا لباس توب دادم و با هم رو تخت دراز کشیدیم
+شب بخیر اریکا
£شب بخیر..ام یه سوال داشتم
+بپرس
£تو میدونی چرا آنیتا ناراحت بود؟
+خوب راستش...نه نمیدونم
نمیخواستم بهش واقعیت رو بگم اگه بگم مطمئنم سوالپیچم میکنه
دیگه هیچی نگفت و خوابید منم سعی کردم بخوابم ولی با صدای رعد و برق اریکا برگشت طرفمو از کمر بغلم کرد
+چیشده؟
£میترسم
+از رعد و برق؟
£اوهوم میشه تو بغلت بمونم
+حتمی
موهاشو نواز میکردم از نفس های نامنظمش فهمیدم که خوابه یکی درو باز کرد و بست ت تاریکی نمیتونستم ببینم کیه پس صداش کردم
+کیه؟
صدایی نداد ولی تخت بالا پایین شد یا خدا کی رو تخت نشسته؟
+کیه؟
از پشت بغلم کرد و سرشو کنار گردنم آورد و گفت که نترسم
۵.۹k
۱۴ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.