پارت11
Part 11
#ددی_فاکر_وحشیم2
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
جه اون: رفتم تو
ا/ت:جه اون زود باش حاضر بیا گفتم لباس اوردن انتخاب کن
جه اون: باشه مامی
ا/ت: دخترم لباس هارو پرو میکرد منم نظر میدادم
این خیلی ماته
اونم زیادی پولکی هست
اینم یجوریه(ا/ت دخترم تو چقدر سخت گیری)
واییییی این خیلی خوبه
جه اون: واقعا ؟!
ا/ت:اره دختر خوشگلم
همون موقع کوک اومد تو
کوک:وای دختر جذابمو نگاه کن هیچ کس مثل تو خوشگل نیست
ا/ت:کوک من باهات قهرم اصلا 😭
کوک:ا/ت مگه من بهت گفتم بدی نمیبینی دخترت شبیه خودته نفسم شما دوتا و نیکی زندگیه منید (جه اون کپی ا/ته و نیکی هم کپی کوک نیکی هم مافیا شده)
جه اون:بابایی؟!
کوک:جانم دخترم؟!
جه اون:یه چیزی میگم ولی عصبانی نشو
کوک:بگو عشق من
جه اون:من دوست پسر دارم
کوک:چی؟!تو میفهمی چی میگی
جه اون؟؟بگو کیه تا گورشو در بیارم
ا/ت:جه اون باهامون شوخی میکنی اره
جه اون:نه ما همدیگرو دوست داریم
کوک:کیه ها !(عصبانیتشو کنترل میکنه)
جه اون:بابا بخدا دوسم داره فردا باهاتون اشنا میکنم قول میدم که پسر خوبیه اگه شما دوست نداشته باشین رد کنید من قول میدم که هر چی بگین قبول میکنم ولی عاشقمه منم خیلی دوسش دارم
کوک:جه اون برو اتاقت تا خودمو کنترل کردم
جه اون:بابایی ولی..
کوک: گفتم برو اتاقت..
جه اون رفت اتاقش با گریه
ا/ت:کوک عصبانی نشو
کوک: بازوشو گرفتم و محکم فشار دادم :تو چطور مادری هستی که از بچش خبر نداره کجاست؟چیکار میکنه؟با کی هست؟اصلا تو مادری هااا(با داد)
ا/ت:من نمیدونستم کوک
کوک:مگه تو این خونه کوفتی زندگی نمیکنی هااا؟چرا باید همیشه خطا دست بدی چراااا ا/ت چراا بگووووو(داد)
ا/ت:کوک درد میکنه لطفا ول کن (با گریه)
منو کشید همراه خودش تو اتاق درو قفل کرد لباسامو در اورد فقط لباس زیر تنم بود کمربندشو باز کرد و اومد پیشم
کوک: چطور تنبهت کنم چقدر باید درد بکشی تا عاقل بشی
ا/ت: تروخدا ببخش..هق من اشتباه.. کردم
کوک: بخششی در کار نیست
خواست با کمربند بزنه که محکم بغلش کردم و زود زود گفتم:منو ببخش.. غلط کرد..لطفا اذیتم نکن..
کوک: خیلی عصبی بودم ولی با بغل کردنش اروم شدم من چرا حرصمو روی زنی که دیوانه وار عاشقشم خالی میکنم بخاطر من همیشه بدنش کبوده زیاده اوقات با دشمنام درگیر بشم رو مخم برن ....
ادامه دارد..
#ددی_فاکر_وحشیم2
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
جه اون: رفتم تو
ا/ت:جه اون زود باش حاضر بیا گفتم لباس اوردن انتخاب کن
جه اون: باشه مامی
ا/ت: دخترم لباس هارو پرو میکرد منم نظر میدادم
این خیلی ماته
اونم زیادی پولکی هست
اینم یجوریه(ا/ت دخترم تو چقدر سخت گیری)
واییییی این خیلی خوبه
جه اون: واقعا ؟!
ا/ت:اره دختر خوشگلم
همون موقع کوک اومد تو
کوک:وای دختر جذابمو نگاه کن هیچ کس مثل تو خوشگل نیست
ا/ت:کوک من باهات قهرم اصلا 😭
کوک:ا/ت مگه من بهت گفتم بدی نمیبینی دخترت شبیه خودته نفسم شما دوتا و نیکی زندگیه منید (جه اون کپی ا/ته و نیکی هم کپی کوک نیکی هم مافیا شده)
جه اون:بابایی؟!
کوک:جانم دخترم؟!
جه اون:یه چیزی میگم ولی عصبانی نشو
کوک:بگو عشق من
جه اون:من دوست پسر دارم
کوک:چی؟!تو میفهمی چی میگی
جه اون؟؟بگو کیه تا گورشو در بیارم
ا/ت:جه اون باهامون شوخی میکنی اره
جه اون:نه ما همدیگرو دوست داریم
کوک:کیه ها !(عصبانیتشو کنترل میکنه)
جه اون:بابا بخدا دوسم داره فردا باهاتون اشنا میکنم قول میدم که پسر خوبیه اگه شما دوست نداشته باشین رد کنید من قول میدم که هر چی بگین قبول میکنم ولی عاشقمه منم خیلی دوسش دارم
کوک:جه اون برو اتاقت تا خودمو کنترل کردم
جه اون:بابایی ولی..
کوک: گفتم برو اتاقت..
جه اون رفت اتاقش با گریه
ا/ت:کوک عصبانی نشو
کوک: بازوشو گرفتم و محکم فشار دادم :تو چطور مادری هستی که از بچش خبر نداره کجاست؟چیکار میکنه؟با کی هست؟اصلا تو مادری هااا(با داد)
ا/ت:من نمیدونستم کوک
کوک:مگه تو این خونه کوفتی زندگی نمیکنی هااا؟چرا باید همیشه خطا دست بدی چراااا ا/ت چراا بگووووو(داد)
ا/ت:کوک درد میکنه لطفا ول کن (با گریه)
منو کشید همراه خودش تو اتاق درو قفل کرد لباسامو در اورد فقط لباس زیر تنم بود کمربندشو باز کرد و اومد پیشم
کوک: چطور تنبهت کنم چقدر باید درد بکشی تا عاقل بشی
ا/ت: تروخدا ببخش..هق من اشتباه.. کردم
کوک: بخششی در کار نیست
خواست با کمربند بزنه که محکم بغلش کردم و زود زود گفتم:منو ببخش.. غلط کرد..لطفا اذیتم نکن..
کوک: خیلی عصبی بودم ولی با بغل کردنش اروم شدم من چرا حرصمو روی زنی که دیوانه وار عاشقشم خالی میکنم بخاطر من همیشه بدنش کبوده زیاده اوقات با دشمنام درگیر بشم رو مخم برن ....
ادامه دارد..
۱۸.۵k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.