fake kook
fake kook
part*17
م: خب عزیزم بیا یه چیزی بخور
ا/ت: بابا کجاست
م: بابا امروز رفته ماموریت هفته دیگه میاد
ا/ت: حداقل بهم میگفتی باهاش خداحافظی میکردم
م: گفت که صبح بهت زنگ زد دل نداشته بهت بگه
ا/ت: برام زنگ نزد
م:چرا گفت زنگ زده
ا/ت: اها یادم اومد ایی
م: چیشد خوبی
هانی اومد کوک هم پشت سرش
هانی: خوبی اجی
ا/ت: یکم زیر دلم درد میکنه
و بعد یه نگاهی به کوک کردم اونم داشت لب شو گاز میگرفت و بعد سرشو پایین گرفت مثل اینکه خجالت کشیده بود
ا/ت: من برم تو اتاقم
هانی: اجی تو که چیزی نخوردی
ا/ت:نه دیگه گرسنم نیست میرم میخوابم بهتر میشم
هانی: باشه
رفتم تو اتاقم و خوابیدم کوک بهم پیام داد
کوک: عشقم خوبی
ا/ت: 😒
و بعد بلاکش کردم
چند روز بعد
ا/ت
اخه چرا کوک نمیاد دیگه دلم خیلی براش تنگ شده بزار براش زنگ بزنم
(مشترک مورد نظر دردسترس نمیباشد)
چرا جواب نمیده اخه کجاست
ا/ت: هانی چخبر از جونگکوک خبری نیست
هانی: درگیر یه چیزیه
ا/ت: چی
هانی: امشب بهت میگم
ا/ت: خب باشه
یعنی چی قراره امشب بهم بگه اتفاقی براش افتاده اصلا کجاست اخه چرا بخاطر یه چیز کوچیک باهاش قهر کردم ولی زیادم کوچیک نبود
ولش کن اصلا دلم خیلی براش تنگ شده کاشکی
هرچه زودتر ببینمش بغلش کنم🥺🥺(اخی)
شب
ا/ت
هانی: خب مامان من برم شما کی میاین
ا/ت: کجا میخواین برین
اگه برن خیلی خوب میشه میتونم به کوک بگم بیاد پیشم
هانی: توهم دعوت کرده
ا/ت:کی کجا
هانی: عروسیه دوستمه تو مامان دعوت کرده
حتما کوکم میاد وای عالی میشه که میتونم ببینمش
ا/ت: خب برم آماده شم وایسا
رفتم یه لباس خوشگل پوشیدم و یه آرایش کیوتم کردم
ا/ت: من امادم بریم
هانی: نمیخوای بدونی عروسیه کیه
ا/ت: خب مگه من دوستاتو میشناسم
هانی: جونگکوک که میشناسی
ا/ت: از اقوام جونگکوک
هانی: اقوام نه عروسی خوده جونگکوکه
ا/ت: چی داری شوخی میکنی
هانی: نه شوخی ندارم
#کوک
#فیک
#سناریو
#فیک_بی_تی_اس
part*17
م: خب عزیزم بیا یه چیزی بخور
ا/ت: بابا کجاست
م: بابا امروز رفته ماموریت هفته دیگه میاد
ا/ت: حداقل بهم میگفتی باهاش خداحافظی میکردم
م: گفت که صبح بهت زنگ زد دل نداشته بهت بگه
ا/ت: برام زنگ نزد
م:چرا گفت زنگ زده
ا/ت: اها یادم اومد ایی
م: چیشد خوبی
هانی اومد کوک هم پشت سرش
هانی: خوبی اجی
ا/ت: یکم زیر دلم درد میکنه
و بعد یه نگاهی به کوک کردم اونم داشت لب شو گاز میگرفت و بعد سرشو پایین گرفت مثل اینکه خجالت کشیده بود
ا/ت: من برم تو اتاقم
هانی: اجی تو که چیزی نخوردی
ا/ت:نه دیگه گرسنم نیست میرم میخوابم بهتر میشم
هانی: باشه
رفتم تو اتاقم و خوابیدم کوک بهم پیام داد
کوک: عشقم خوبی
ا/ت: 😒
و بعد بلاکش کردم
چند روز بعد
ا/ت
اخه چرا کوک نمیاد دیگه دلم خیلی براش تنگ شده بزار براش زنگ بزنم
(مشترک مورد نظر دردسترس نمیباشد)
چرا جواب نمیده اخه کجاست
ا/ت: هانی چخبر از جونگکوک خبری نیست
هانی: درگیر یه چیزیه
ا/ت: چی
هانی: امشب بهت میگم
ا/ت: خب باشه
یعنی چی قراره امشب بهم بگه اتفاقی براش افتاده اصلا کجاست اخه چرا بخاطر یه چیز کوچیک باهاش قهر کردم ولی زیادم کوچیک نبود
ولش کن اصلا دلم خیلی براش تنگ شده کاشکی
هرچه زودتر ببینمش بغلش کنم🥺🥺(اخی)
شب
ا/ت
هانی: خب مامان من برم شما کی میاین
ا/ت: کجا میخواین برین
اگه برن خیلی خوب میشه میتونم به کوک بگم بیاد پیشم
هانی: توهم دعوت کرده
ا/ت:کی کجا
هانی: عروسیه دوستمه تو مامان دعوت کرده
حتما کوکم میاد وای عالی میشه که میتونم ببینمش
ا/ت: خب برم آماده شم وایسا
رفتم یه لباس خوشگل پوشیدم و یه آرایش کیوتم کردم
ا/ت: من امادم بریم
هانی: نمیخوای بدونی عروسیه کیه
ا/ت: خب مگه من دوستاتو میشناسم
هانی: جونگکوک که میشناسی
ا/ت: از اقوام جونگکوک
هانی: اقوام نه عروسی خوده جونگکوکه
ا/ت: چی داری شوخی میکنی
هانی: نه شوخی ندارم
#کوک
#فیک
#سناریو
#فیک_بی_تی_اس
۲۲.۸k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.