فیک:بزار نجاتت بدم۲
"تو کی باشی فصل 2"
_آها..که اینطور! بگید سریع از مرز خارجش کنن..
+قربان؟
_چیه؟مگه نمیبینی دارم با تلفن صحبت میکنم؟
+در مورد خانم ا.ت...
_مطمئن باش همچیو خیلی تر و تمیز انجام بدی
بعدا حرف میزنیم.
+قربان راستش...
_میدونی که چقدر از من من کردن بدم میاد؟
+بله قربان
_پس سریع حرفتو بزن!
+چشم قربان! قضیه ازین قراره که....
.
.
.
_چی؟ من الان باید بفهمم به دوست دخترم سو قصد شده؟
+متاسفیم قربان... ماهم الان از طریق اخبار متوجه شدیم
_از کی انقدر کند شدین که باید خبرارو از تلوزیون ببینم؟ پس توی بی مصرف به چه درد میخوری؟
کنترل رو برداشت و تلوزیون رو روشن کرد:
در آتش سوزیی که در دانشگاه مین صورت گرفت دو نفر از دانشجویان دچار سوختگی شدید شدند اما خوشبختانه اساتید دانشگاه به موقع سر رسیدند و آنها در بیمارستان به سر میبرند.
آتش سوزی به طرز مشکوکی بی دلیل بوده است.
و هیچ گونه مشکلی در برق کشی ساختمان دیده نمیشود.
پلیس در حال بازجویی از تمامی دانشجویان است.
.
.
.
_چیییییی؟ اساتید به موقع رسیدند! چه غلطا!
+انگار نه انگار که من بخاطر درومدن ازون خراب شده کل تنمو به فاک دادم...
_ببین...اصلا توقع نداشته باش که ازت تشکر کنم! چون تقصیر خودت بود!
+به من چه!
_زر نزن دو دقیقه...ولی...
+ولی؟
_به موقعش برات جبران میکنم!
+به موقع جبران میکنی؟ نخیر هر وقت من بگم جبران میکنی!
_یونگی
+همین که گفتم ا.ت
_یونگی
+هاااااا!؟
+کدوم بیپدری اونموقع داشت فیلمبرداری میکرد..؟
..._
...+
_اگه جونگ کوک ببینه...خون به پا میشه!
+کی؟
_یونگی به فاخ رفتیم!
+چی میگی ا.ت عین آدم حرف بزن منم بفهمم!
_نه...نههههه الان کل دانشگاه منو برهنه بغل تو دیدن؟
+نه لوسی جون...دیگه کل کره دیدن!
لبخند شیطانی به لب یونگی نشست و ا.ت هم تاسف بار به فیلمی که ازشون پخش شده بود نگاه میکرد.
_فکر کنم اگه با پای خودم برم پیشش اوضاع ازین بدتر نمی...
×ا.ت!
_جونگ کوک!
جونگ کوک با یه کت شلوار اتو شده که قرار بود توی جلسه امروز بپوشتش دم در اتاق ا.ت ایستاده بود و با چشمای پر از خشم و سوال نگاهش میکرد.
_اخبار که الان پخش شد! چطور انقدر زود رسیدی؟
×از جت شخصیم استفاده کردم
_اینجا با ماشین یه ربع از خونت فاصله داره!
×مثل اینکه بدهکارم شدم!
ا.ت در حالی که داشت زیر پتو فرو میرفت زمزمه کرد:
اوه اوه...خیلی اوضاع خیطه!
جونگ کوک کتشو در آورد و به سمت ا.ت قدم برداشت.
ملافهی روشو گوشهای پرت کرد و کنارش نشست.
×خب خودت بگو دوست داری چجور وادارت کنم توضیح بدی؟ یا شایدم دوست داشته باشی خودت بگی!
ا.ت لحظهای نگاهش به یونگی افتاد و لبخند پیروزمندانهای زد.
_نمیتونی کاری بکنی! یونگی هم اینجاس!
계숙...
مثل قبل شرطی نیست فقط نظراتونو برام بفرستید و حتما تو چنل روبیکا اد شید!
لینکش تو بیو هست...
_آها..که اینطور! بگید سریع از مرز خارجش کنن..
+قربان؟
_چیه؟مگه نمیبینی دارم با تلفن صحبت میکنم؟
+در مورد خانم ا.ت...
_مطمئن باش همچیو خیلی تر و تمیز انجام بدی
بعدا حرف میزنیم.
+قربان راستش...
_میدونی که چقدر از من من کردن بدم میاد؟
+بله قربان
_پس سریع حرفتو بزن!
+چشم قربان! قضیه ازین قراره که....
.
.
.
_چی؟ من الان باید بفهمم به دوست دخترم سو قصد شده؟
+متاسفیم قربان... ماهم الان از طریق اخبار متوجه شدیم
_از کی انقدر کند شدین که باید خبرارو از تلوزیون ببینم؟ پس توی بی مصرف به چه درد میخوری؟
کنترل رو برداشت و تلوزیون رو روشن کرد:
در آتش سوزیی که در دانشگاه مین صورت گرفت دو نفر از دانشجویان دچار سوختگی شدید شدند اما خوشبختانه اساتید دانشگاه به موقع سر رسیدند و آنها در بیمارستان به سر میبرند.
آتش سوزی به طرز مشکوکی بی دلیل بوده است.
و هیچ گونه مشکلی در برق کشی ساختمان دیده نمیشود.
پلیس در حال بازجویی از تمامی دانشجویان است.
.
.
.
_چیییییی؟ اساتید به موقع رسیدند! چه غلطا!
+انگار نه انگار که من بخاطر درومدن ازون خراب شده کل تنمو به فاک دادم...
_ببین...اصلا توقع نداشته باش که ازت تشکر کنم! چون تقصیر خودت بود!
+به من چه!
_زر نزن دو دقیقه...ولی...
+ولی؟
_به موقعش برات جبران میکنم!
+به موقع جبران میکنی؟ نخیر هر وقت من بگم جبران میکنی!
_یونگی
+همین که گفتم ا.ت
_یونگی
+هاااااا!؟
+کدوم بیپدری اونموقع داشت فیلمبرداری میکرد..؟
..._
...+
_اگه جونگ کوک ببینه...خون به پا میشه!
+کی؟
_یونگی به فاخ رفتیم!
+چی میگی ا.ت عین آدم حرف بزن منم بفهمم!
_نه...نههههه الان کل دانشگاه منو برهنه بغل تو دیدن؟
+نه لوسی جون...دیگه کل کره دیدن!
لبخند شیطانی به لب یونگی نشست و ا.ت هم تاسف بار به فیلمی که ازشون پخش شده بود نگاه میکرد.
_فکر کنم اگه با پای خودم برم پیشش اوضاع ازین بدتر نمی...
×ا.ت!
_جونگ کوک!
جونگ کوک با یه کت شلوار اتو شده که قرار بود توی جلسه امروز بپوشتش دم در اتاق ا.ت ایستاده بود و با چشمای پر از خشم و سوال نگاهش میکرد.
_اخبار که الان پخش شد! چطور انقدر زود رسیدی؟
×از جت شخصیم استفاده کردم
_اینجا با ماشین یه ربع از خونت فاصله داره!
×مثل اینکه بدهکارم شدم!
ا.ت در حالی که داشت زیر پتو فرو میرفت زمزمه کرد:
اوه اوه...خیلی اوضاع خیطه!
جونگ کوک کتشو در آورد و به سمت ا.ت قدم برداشت.
ملافهی روشو گوشهای پرت کرد و کنارش نشست.
×خب خودت بگو دوست داری چجور وادارت کنم توضیح بدی؟ یا شایدم دوست داشته باشی خودت بگی!
ا.ت لحظهای نگاهش به یونگی افتاد و لبخند پیروزمندانهای زد.
_نمیتونی کاری بکنی! یونگی هم اینجاس!
계숙...
مثل قبل شرطی نیست فقط نظراتونو برام بفرستید و حتما تو چنل روبیکا اد شید!
لینکش تو بیو هست...
۵۷.۶k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.