وقت نواختن ویالون..(𝕡𝕒𝕣𝕥𝟡)
داشت اشک میریخت.
+داخل چشمات چی ریختی؟!(با حالت گیج سرش رو بیشتر برد سمت دختر)
روزیتا با تعجب دست به صورتش کشید و چشماش رو پاک کرد ولی بدتر ریمل خشک شده ی روی چشماش پخش شد و جونگکوک با حالت گیج تر یکم صورتش رو ازش فاصله داد.
_ریمل چشمام پخش شده میدونم!(دماغش رو میکشه بالا)
+آمممم نه یه رنگ عسلی ماننده داخل چشمات هست.
روزیتا خنده ای از روی بدبختی کرد که الکی ریمل رو بهم ریخته و الان شبیه میمون شده، جونگکوک داشت در مورد رنگ چشماش حرف میزد، خود جونگکوک با اینکه شبیه کره ای ها بود ولی رنگ چشماش سرمه ای، آبی بود و ازش خبر نداشت.
+چشمام سرمه ای، آبی، رنگه مادرم میگفت، میگفت خیلی خوشگلم (با لبخند از دختر دور میشه و میشینه زیر درخت)(الان یه جونگکوک کیوت رو تصور میکنم که داره در مورد مادرش حرف میزنه)
+به آینه هم نگاه میکنم می تونم تره های آبی رو داخل چشمام ببینم ولی....
_ولی چی؟!(دختر بلند شد و رفت زیر درخت کنار اون نشست)
+ولی از خودم بدم میاد، من همیشه گریه میکنم.(دستاش رو پشتش ستون میکنه و به آسمونی که کم کم داره روشن میشه نگاهش رو میده)
_به نظر من نباید از خودت متنفر باشی، چون اون موقع نمی تونی کسی رو دوست داشته باشی، بعدش گریه هم چیز خوبیه، تو قدرت زیادی داری که الان داری گریه میکنی.
جونگکوک برگشت و به نیمرخ دختر خیره شد، اون داشت به آسمون نگاه میکرد و یکم هم خوابش میومد.
+باید بریم، من نمی تونم تو آسمون روز دووم بیارم، می سوزم.(بلند شد و خودش رو تکون داد)
با باز کردن بال هاش به جای نیزه ی وسط بالش خیره شد، خون مشکی رنگ داشت به زمین میرخت، زیر لب شوگا رو لعنت فرستاد.
روزیتا خواست بلند بشه که جونگکوک از کمرش گرفت و گذاشت روی شونه هاش، دختر یه جیغ خفه کشید و پاهاش رو توی هوا تکون سریعی داد، ولی در عوض جونگکوک برای اینکه ساکتش کنه ضربه یه محکمی به باس**نش زد و دختر از روی سوزش پوستش ساکت شد، جونگکوک از اینکه دختر رو تونست راحت ساکت کنه خنده ی خرگوشی ای روی لبش اومد و شروع به سریع دویدن کرد.
.
.
.
فعلا همینقدر نوشتم سانشاینام 💛☀️🌙🌟
+داخل چشمات چی ریختی؟!(با حالت گیج سرش رو بیشتر برد سمت دختر)
روزیتا با تعجب دست به صورتش کشید و چشماش رو پاک کرد ولی بدتر ریمل خشک شده ی روی چشماش پخش شد و جونگکوک با حالت گیج تر یکم صورتش رو ازش فاصله داد.
_ریمل چشمام پخش شده میدونم!(دماغش رو میکشه بالا)
+آمممم نه یه رنگ عسلی ماننده داخل چشمات هست.
روزیتا خنده ای از روی بدبختی کرد که الکی ریمل رو بهم ریخته و الان شبیه میمون شده، جونگکوک داشت در مورد رنگ چشماش حرف میزد، خود جونگکوک با اینکه شبیه کره ای ها بود ولی رنگ چشماش سرمه ای، آبی بود و ازش خبر نداشت.
+چشمام سرمه ای، آبی، رنگه مادرم میگفت، میگفت خیلی خوشگلم (با لبخند از دختر دور میشه و میشینه زیر درخت)(الان یه جونگکوک کیوت رو تصور میکنم که داره در مورد مادرش حرف میزنه)
+به آینه هم نگاه میکنم می تونم تره های آبی رو داخل چشمام ببینم ولی....
_ولی چی؟!(دختر بلند شد و رفت زیر درخت کنار اون نشست)
+ولی از خودم بدم میاد، من همیشه گریه میکنم.(دستاش رو پشتش ستون میکنه و به آسمونی که کم کم داره روشن میشه نگاهش رو میده)
_به نظر من نباید از خودت متنفر باشی، چون اون موقع نمی تونی کسی رو دوست داشته باشی، بعدش گریه هم چیز خوبیه، تو قدرت زیادی داری که الان داری گریه میکنی.
جونگکوک برگشت و به نیمرخ دختر خیره شد، اون داشت به آسمون نگاه میکرد و یکم هم خوابش میومد.
+باید بریم، من نمی تونم تو آسمون روز دووم بیارم، می سوزم.(بلند شد و خودش رو تکون داد)
با باز کردن بال هاش به جای نیزه ی وسط بالش خیره شد، خون مشکی رنگ داشت به زمین میرخت، زیر لب شوگا رو لعنت فرستاد.
روزیتا خواست بلند بشه که جونگکوک از کمرش گرفت و گذاشت روی شونه هاش، دختر یه جیغ خفه کشید و پاهاش رو توی هوا تکون سریعی داد، ولی در عوض جونگکوک برای اینکه ساکتش کنه ضربه یه محکمی به باس**نش زد و دختر از روی سوزش پوستش ساکت شد، جونگکوک از اینکه دختر رو تونست راحت ساکت کنه خنده ی خرگوشی ای روی لبش اومد و شروع به سریع دویدن کرد.
.
.
.
فعلا همینقدر نوشتم سانشاینام 💛☀️🌙🌟
۱۱.۹k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.