《رومان دریای آبی》
《رومان دریای آبی》
پارت 24
ات چند دفه به در زد که وارد اوتاق شد و به مادر شوهرش که روبه
پنجره نسشته بو نگاه کرد
م/جیمین : بیا اینجا میخوام باهات حرف بزنم
ات با قدم های اروم به سمتش رفت و جلوش ایستاده
ات : با من کاری داشتید
مادر شوهرش از روی مبل که روی نشسته بود
بلند شد و جلوی ات ایستاد
م/جیمین : احتمالا فهمیدی که چرا گفتم بیای اینجا
ات نگاهش رو به زمین دوخته بود از مادر جیمین خجالت میکشید
الان باید بهش چی میگفت
که پسرش مجبور شده تا با اون ازدواج کنه
ات : بله مادر
م/جیمین : این درسته که شما جدا می خوابین
ات نفسه عمیقی کشید و چیزی نگفت که با دادی که مادر جیمین زد
چشماش رو روهم فشار داد
م/جیمین : درسته (با داد)
ات : بله درسته
م/ جیمین : من تورو با انوان عروسم قبول کردم چون پسرم گفت
بجز تو با کس دیگه ازدواج نمیکنه
اما الان تو داری میگی ازدواج شما سوریه
مادر جیمین همه حرفاش رو با داد و عصبانیه میگفت
و این باعث شد ات بغض بدی گلوش رو چنگ میزد مادر جبمین نفسه عمیقی کشید و گفت
م/جیمین : تا ماه اینده من باید خبر نوه دار شدنمو بشنوم
وگرنه فکر نکن بتونی همینجور توی این خونه بمونی
ات سرش پایین بود و چیزی نگفت که حرف مادر جیمین به دادی که جیمین زد قطع شد
جیمین : بس کن مادر
جیمین تمام مدت به حرفای مادرش رو میشنید و با عصبانیت به سمت مادرش رفت و جلوی ایستاد
جیمین : بس کن من خواستم که جدا بخوابیم ات هیچ تقصیر نداره
م/جیمین : همین که گفتم یا رابطه تون رو درست میکنید
یا خودم یه کاری میکنم
جیمین : مادر متوجه هستی داری چی میگی
م/ جیمین : من حرفه خودمو زدم
مادر جیمین که درحال خارج شدن از اوتاق بود گفت
م/جیمین : میگم اون مبل رو از اوتاقتون بیرون ببرن
مادر جیمین از اوتاق خارج شد و جیمین به ات نگاه کرد
که هنوز سرش پایین بود بهش نزدیک شد و از چونش گرفت و سرش رو بلند کرد
ات نکاهش رو از زمین گرفت و به چشمای جیمین داد
چشمای که حالا اشک توش جم شده بود
ات : معذرت میخوام بخاطر من با مادرت دعوا کردی
جیمین با دستاش صورت ات رو قاب گرفت و اشکی که از چشمش پایین میامد رو با انگشت پاک کرد
جیمین : این تقصیر تو نیست خودتو ناراحت نکن
ات سر اش رو به معنی بله تکان داد و همینطور توی چشماش خیره بود
اون نگاه یه ارامش خواستی بهش میداد
ادامه دارد ؟؟؟؟؟؟
پارت 24
ات چند دفه به در زد که وارد اوتاق شد و به مادر شوهرش که روبه
پنجره نسشته بو نگاه کرد
م/جیمین : بیا اینجا میخوام باهات حرف بزنم
ات با قدم های اروم به سمتش رفت و جلوش ایستاده
ات : با من کاری داشتید
مادر شوهرش از روی مبل که روی نشسته بود
بلند شد و جلوی ات ایستاد
م/جیمین : احتمالا فهمیدی که چرا گفتم بیای اینجا
ات نگاهش رو به زمین دوخته بود از مادر جیمین خجالت میکشید
الان باید بهش چی میگفت
که پسرش مجبور شده تا با اون ازدواج کنه
ات : بله مادر
م/جیمین : این درسته که شما جدا می خوابین
ات نفسه عمیقی کشید و چیزی نگفت که با دادی که مادر جیمین زد
چشماش رو روهم فشار داد
م/جیمین : درسته (با داد)
ات : بله درسته
م/ جیمین : من تورو با انوان عروسم قبول کردم چون پسرم گفت
بجز تو با کس دیگه ازدواج نمیکنه
اما الان تو داری میگی ازدواج شما سوریه
مادر جیمین همه حرفاش رو با داد و عصبانیه میگفت
و این باعث شد ات بغض بدی گلوش رو چنگ میزد مادر جبمین نفسه عمیقی کشید و گفت
م/جیمین : تا ماه اینده من باید خبر نوه دار شدنمو بشنوم
وگرنه فکر نکن بتونی همینجور توی این خونه بمونی
ات سرش پایین بود و چیزی نگفت که حرف مادر جیمین به دادی که جیمین زد قطع شد
جیمین : بس کن مادر
جیمین تمام مدت به حرفای مادرش رو میشنید و با عصبانیت به سمت مادرش رفت و جلوی ایستاد
جیمین : بس کن من خواستم که جدا بخوابیم ات هیچ تقصیر نداره
م/جیمین : همین که گفتم یا رابطه تون رو درست میکنید
یا خودم یه کاری میکنم
جیمین : مادر متوجه هستی داری چی میگی
م/ جیمین : من حرفه خودمو زدم
مادر جیمین که درحال خارج شدن از اوتاق بود گفت
م/جیمین : میگم اون مبل رو از اوتاقتون بیرون ببرن
مادر جیمین از اوتاق خارج شد و جیمین به ات نگاه کرد
که هنوز سرش پایین بود بهش نزدیک شد و از چونش گرفت و سرش رو بلند کرد
ات نکاهش رو از زمین گرفت و به چشمای جیمین داد
چشمای که حالا اشک توش جم شده بود
ات : معذرت میخوام بخاطر من با مادرت دعوا کردی
جیمین با دستاش صورت ات رو قاب گرفت و اشکی که از چشمش پایین میامد رو با انگشت پاک کرد
جیمین : این تقصیر تو نیست خودتو ناراحت نکن
ات سر اش رو به معنی بله تکان داد و همینطور توی چشماش خیره بود
اون نگاه یه ارامش خواستی بهش میداد
ادامه دارد ؟؟؟؟؟؟
۴۱۵
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.