سناریو*درخواستی
وقتی تو روز تولدت خودکشی میکنی و میمیری
(اگه غمگین دوس نداری مناسب تو نیست)
نامجون:نامجون کلی تدارک دیده بود برا تولدت یه تالار کرایه کرده بود فقط دوتاتون ..داشت با دستای خودش تزیین میکرد ولی بهش خبر دادن که خودش کشی کردی
نامی:این شوخیه دیگه..ا/تم منو تنها نمیزارهه مگه نه *گریه و داد
جین:داشت کیک میپخت برات با دستای خودش ..توعم توحموم خودکشی کردی ولی نمیدونست یه ساعت بود تو حموم بودی میاد دم در حموم..
جین:ا/ت دو ساعته چی کار میکنی بیا ببین سوپرایز دارم برات *ذوق
ا/ت:..
جین میادتو با وان پر خون و با جسم بی جونت مواجه میشه پاهاش سست میشه میافته کنارت ..
جین:ا/ت پاشو بگو شوخیه پاشو بخند بگو اُسکلت کردم ا/تتتتت*داد و گریه
شوگا:رفته بود برات یه دسته گل بزرگ رز مشکی که عاشقش بودی خریده بود با یه گردنبند طلای ظریف خوشگل وقتی درو باز کرد خونه تاریک بود میاد اتاق میبیته خوابی پیشت دارز میکشه و از پشت بغلت میکنه ولی نه نفسی داشتی نه ضربانیی یونگی سرشو میچرخونه با قرصا مواجه میشه..
یونگی:فک کردی دست از سرت برمیدارم فرشته قشنگم من تا اون سر دنیاهم باهات میام*گریه و بغض آروم
جیهوپ:جیهوپ قصد داشت امشبو تا صب تورو بگردونه برین جاهایی که عاشقشیی وقتی داشت از پله ها میومد بالا باتو مواجه میشه که میری پشت بوم..داشت میومد سمتت ولی دیر رسید خودتو پرت کرده بودی که با داد و سرعت میاد لب ساختمون..
هوپی:ا/تتت...فرشته امممم ..*داد گریه
طولی نمیکشه که خودشم میاد پیشت
جیمین:از سرکار برگشته بود و میخواست یه شب خیلی قشنگ و جوری که دوست داری باهات رفتارکنه و یه عروسک بزرگ قشنگ خریده بود برات ..دنبالت گشت ولی نتونست پیدات کنه در نهایت تورو تو بالکن پیدا کرد اومد از پشت بغلت کرد که فهمید تنت یخ کرده اومد جلوت زانو زد و تو دستت قرصا رو دیدو سرشو گذاشت رو پات و آروم اشک ریخت..
جیمین:موچیه شیرین من حالا من بدون تو چی کار کنم ؟هان
بدون خنده هات؟! ا/ت چیکار کنم بدون صدات و بغلات چیکار کنم؟!*گریه و بغض
تهیونگ:تو بهش گقته بودی یکم خسته ای میخوای بخوابی اونم قبول میکنه و میره تا برات کلی هدیه بخره و سوپرایزت کنه وقتی برمیگرده میاد سمت اتاقت دید نشسته رو زمین و به تخت تکیه دادی میاد سمتت میبینه خون زیادی ازت رفته و دیگه نفسی برای کشیدن نداشتی و عکس تکیشو تو بغلت گرفتی..نتونست اشکاشو کنترل کنه
ته:ولی ا/ت من بدون تو میمیرم چرا رفتی آخه قشنگم ..پرنسسم میشه بلندشی بگی شوخی کردم و بپری بقلم؟!*گریهه
کوک:کوکی از تو میخواد بیای یه رستوران و منتظرت بود ..که بهش پیام میفرستی کوکی من خیلی خستم دلم خواب میخوادولی خیلی دوست دارمااا اینو یادت نرهه:)..کوک خیلی سریع خودشو میرسونه خونه میبنه خونه پر دود گازه و توعم کف آشپزخونه بدونی هیچ روح و احساسی افتادی..کوک با گریه سمتت حمله ور میشه..
کوک:فک کردی من بدون تو زندگی میکنم؟!فرشته من بیا دوتایی بخوابیم :) اینطوری میشه که هردوتون تو خونه بی جون کنار هم میافتین..
خدایی سر نوشتن این گریه کردم :)))
خیلی غمگین بوددد
(اگه غمگین دوس نداری مناسب تو نیست)
نامجون:نامجون کلی تدارک دیده بود برا تولدت یه تالار کرایه کرده بود فقط دوتاتون ..داشت با دستای خودش تزیین میکرد ولی بهش خبر دادن که خودش کشی کردی
نامی:این شوخیه دیگه..ا/تم منو تنها نمیزارهه مگه نه *گریه و داد
جین:داشت کیک میپخت برات با دستای خودش ..توعم توحموم خودکشی کردی ولی نمیدونست یه ساعت بود تو حموم بودی میاد دم در حموم..
جین:ا/ت دو ساعته چی کار میکنی بیا ببین سوپرایز دارم برات *ذوق
ا/ت:..
جین میادتو با وان پر خون و با جسم بی جونت مواجه میشه پاهاش سست میشه میافته کنارت ..
جین:ا/ت پاشو بگو شوخیه پاشو بخند بگو اُسکلت کردم ا/تتتتت*داد و گریه
شوگا:رفته بود برات یه دسته گل بزرگ رز مشکی که عاشقش بودی خریده بود با یه گردنبند طلای ظریف خوشگل وقتی درو باز کرد خونه تاریک بود میاد اتاق میبیته خوابی پیشت دارز میکشه و از پشت بغلت میکنه ولی نه نفسی داشتی نه ضربانیی یونگی سرشو میچرخونه با قرصا مواجه میشه..
یونگی:فک کردی دست از سرت برمیدارم فرشته قشنگم من تا اون سر دنیاهم باهات میام*گریه و بغض آروم
جیهوپ:جیهوپ قصد داشت امشبو تا صب تورو بگردونه برین جاهایی که عاشقشیی وقتی داشت از پله ها میومد بالا باتو مواجه میشه که میری پشت بوم..داشت میومد سمتت ولی دیر رسید خودتو پرت کرده بودی که با داد و سرعت میاد لب ساختمون..
هوپی:ا/تتت...فرشته امممم ..*داد گریه
طولی نمیکشه که خودشم میاد پیشت
جیمین:از سرکار برگشته بود و میخواست یه شب خیلی قشنگ و جوری که دوست داری باهات رفتارکنه و یه عروسک بزرگ قشنگ خریده بود برات ..دنبالت گشت ولی نتونست پیدات کنه در نهایت تورو تو بالکن پیدا کرد اومد از پشت بغلت کرد که فهمید تنت یخ کرده اومد جلوت زانو زد و تو دستت قرصا رو دیدو سرشو گذاشت رو پات و آروم اشک ریخت..
جیمین:موچیه شیرین من حالا من بدون تو چی کار کنم ؟هان
بدون خنده هات؟! ا/ت چیکار کنم بدون صدات و بغلات چیکار کنم؟!*گریه و بغض
تهیونگ:تو بهش گقته بودی یکم خسته ای میخوای بخوابی اونم قبول میکنه و میره تا برات کلی هدیه بخره و سوپرایزت کنه وقتی برمیگرده میاد سمت اتاقت دید نشسته رو زمین و به تخت تکیه دادی میاد سمتت میبینه خون زیادی ازت رفته و دیگه نفسی برای کشیدن نداشتی و عکس تکیشو تو بغلت گرفتی..نتونست اشکاشو کنترل کنه
ته:ولی ا/ت من بدون تو میمیرم چرا رفتی آخه قشنگم ..پرنسسم میشه بلندشی بگی شوخی کردم و بپری بقلم؟!*گریهه
کوک:کوکی از تو میخواد بیای یه رستوران و منتظرت بود ..که بهش پیام میفرستی کوکی من خیلی خستم دلم خواب میخوادولی خیلی دوست دارمااا اینو یادت نرهه:)..کوک خیلی سریع خودشو میرسونه خونه میبنه خونه پر دود گازه و توعم کف آشپزخونه بدونی هیچ روح و احساسی افتادی..کوک با گریه سمتت حمله ور میشه..
کوک:فک کردی من بدون تو زندگی میکنم؟!فرشته من بیا دوتایی بخوابیم :) اینطوری میشه که هردوتون تو خونه بی جون کنار هم میافتین..
خدایی سر نوشتن این گریه کردم :)))
خیلی غمگین بوددد
۶.۷k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.