۱۳
امروز نوا توی شرکت نبود و کمی از کاراش رو به من سپرده بود . جز مرتب کردن برگه ها و پوشه ها کار دیگه ای نمونده بود .
با صدای صرفه ی کسی سرم رو بالا میآورم .
واو ! پس نخست وزیر از نزدیک این شکلیه !.
صورت چروکیده و کمی افتاده ، موهای جو گندمی ، ابرو های نامرتب که اخم غلیظی رو تشکیل دادند ، کت شلوار اتو کشیده ، تمیز و مرتب . اما کاملا به کیم کوچیک ، شباهت داشت . مثل یه فتوکپی بودند . البته تهیونگ خیلی زیبا تر بود .
برای احترام و ادب کمی خم میشوم .
سلام و عرض ادب ، آقای نخست وزیر !
لبخند محوی میزند اما اخمش هنوز سر جایش است .
£ تهیونگ توی اتاقه ؟
لحنش کمی سرد بود .
سرم رو تکون میدهم .
بله ، ایشون توی اتاق هستند .
بدون هیچ حرفی به سمت در اتاق کیم میرود .
من هم مشغول برگه های روی میز میشوم .
- ماریان ،عزیزم ؟
با صدایی که از پشت سرم میشنوم یکه میخورم .
چی شده ؟ کیم .
- عزیزم پدرم میخواد ببینتت میشه بیای توی اتاقم ؟
حالم بهم میخورد از اینکه عزیزم صدام میزد .
نفس عمیقی میکشم .
باشه کیم ، الان میام .
- عزیزم قانون ها رو که یادت نرفته ؟
خرناسی میکشم که برای یه دختر مناسب نیست .
باشه عزیزم ، الان میام .
به اتاقش میرود .
برگه ها رو توی پوشه ی سبز رنگ جا میدهم و به سمت اتاق کیم میروم .
نفس عمیقی میکشم . استرس داشتم
اجازه هست ؟
صدایی از پشت در به گوش میرسد .
- اوه عزیزم ، بیا داخل .
داخل اتاق میشوم .
کیم روی صندلی چرخدارش روبه روی میز نشسته بود . نخست وزیر هم روی مبل پاهاش رو روی هم انداخته بود .
نگاهی به من میکند . اخمانش از هم باز میشود و لبخند پهن و دندون نمایی میزند .
از سر جایش بلند میشود و به سمتم میآید .
£ سلام عروس خانوم آینده .
رفتارش به کل تغییر کرده است .
از حرفش تعجب میکنم . البته منطقی بود .
داشتم نقش نامزد پسرش رو بازی میکردم .
با صدای صرفه ی کسی سرم رو بالا میآورم .
واو ! پس نخست وزیر از نزدیک این شکلیه !.
صورت چروکیده و کمی افتاده ، موهای جو گندمی ، ابرو های نامرتب که اخم غلیظی رو تشکیل دادند ، کت شلوار اتو کشیده ، تمیز و مرتب . اما کاملا به کیم کوچیک ، شباهت داشت . مثل یه فتوکپی بودند . البته تهیونگ خیلی زیبا تر بود .
برای احترام و ادب کمی خم میشوم .
سلام و عرض ادب ، آقای نخست وزیر !
لبخند محوی میزند اما اخمش هنوز سر جایش است .
£ تهیونگ توی اتاقه ؟
لحنش کمی سرد بود .
سرم رو تکون میدهم .
بله ، ایشون توی اتاق هستند .
بدون هیچ حرفی به سمت در اتاق کیم میرود .
من هم مشغول برگه های روی میز میشوم .
- ماریان ،عزیزم ؟
با صدایی که از پشت سرم میشنوم یکه میخورم .
چی شده ؟ کیم .
- عزیزم پدرم میخواد ببینتت میشه بیای توی اتاقم ؟
حالم بهم میخورد از اینکه عزیزم صدام میزد .
نفس عمیقی میکشم .
باشه کیم ، الان میام .
- عزیزم قانون ها رو که یادت نرفته ؟
خرناسی میکشم که برای یه دختر مناسب نیست .
باشه عزیزم ، الان میام .
به اتاقش میرود .
برگه ها رو توی پوشه ی سبز رنگ جا میدهم و به سمت اتاق کیم میروم .
نفس عمیقی میکشم . استرس داشتم
اجازه هست ؟
صدایی از پشت در به گوش میرسد .
- اوه عزیزم ، بیا داخل .
داخل اتاق میشوم .
کیم روی صندلی چرخدارش روبه روی میز نشسته بود . نخست وزیر هم روی مبل پاهاش رو روی هم انداخته بود .
نگاهی به من میکند . اخمانش از هم باز میشود و لبخند پهن و دندون نمایی میزند .
از سر جایش بلند میشود و به سمتم میآید .
£ سلام عروس خانوم آینده .
رفتارش به کل تغییر کرده است .
از حرفش تعجب میکنم . البته منطقی بود .
داشتم نقش نامزد پسرش رو بازی میکردم .
۲.۵k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.