فیک تهیونگ (عشق+بی انتها)p81
هیناه
تمام مدتی که اینجا بودم سویون درحال رفت و آمد به اتاق تهیونگ بود و هر دفعه از شدت کنجکاوی پوست لبمو میکندم،این یه چیزه عادی میتونست باشه اما منو اعصبی میکرد.
سویون
هر دفعه با رفتنم به اتاق کاره تهیونگ نگاهشو رو خودم حس میکردم ،اما من قصده اذیت کردنشو نداشتم فقط باید درمورد یه چیزایی باهاش حرف میزدم.
_ اون داره خودشو اذیت میکنه با فکر به ما
_میدونم کاملا مشخصه
_باهاش تونستی حرف بزنی؟
تکیشو از پنجره گرفتو اومد سمتم
_نه،نمیخواد گوش کنه بهم،داره دیوونم میکنه
_حق داره
_برای همین بهت گفتم حواستو جمع کن تا گند نزنی تو زندگیمون
لبخنده غمگینی زدمو گفتم : این دومین دفعست که زندگیتو خراب میکنم..طولانی شد دیگه برم
از اتاقش خارج شدمو برای باره سوم با اعذاب وجدان به هیناه نگاه کردم
(چند ساعت بعد)
هیناه
اصلا تمرکز نداشتم فکرم بی اختیار میرفت سمت اونا
نفس عمیقی کشیدمو لپ تاپمو بستم
در زده شد
_بفرمایین
در باز شد و سویون رو تو چهار چوب در دیدم
نگاه ازش گرفتمو خودم مشغول نوشتن نشون دادم
_کاری داشتین؟
درو بست اومد نشست جلوی میزم
نفس عمیقی کشید و شروع کرد به حرف زدن
_هیناه تو باید به حرفم گوش بدی خب؟ بعد هر طور که خواستی نتیجه گیری کنی؟
_سویون من نمیخوام گوش کنم به حرفات اگر اومدی توضیح بدی فقط خودتو خسته کردی
تمام مدتی که اینجا بودم سویون درحال رفت و آمد به اتاق تهیونگ بود و هر دفعه از شدت کنجکاوی پوست لبمو میکندم،این یه چیزه عادی میتونست باشه اما منو اعصبی میکرد.
سویون
هر دفعه با رفتنم به اتاق کاره تهیونگ نگاهشو رو خودم حس میکردم ،اما من قصده اذیت کردنشو نداشتم فقط باید درمورد یه چیزایی باهاش حرف میزدم.
_ اون داره خودشو اذیت میکنه با فکر به ما
_میدونم کاملا مشخصه
_باهاش تونستی حرف بزنی؟
تکیشو از پنجره گرفتو اومد سمتم
_نه،نمیخواد گوش کنه بهم،داره دیوونم میکنه
_حق داره
_برای همین بهت گفتم حواستو جمع کن تا گند نزنی تو زندگیمون
لبخنده غمگینی زدمو گفتم : این دومین دفعست که زندگیتو خراب میکنم..طولانی شد دیگه برم
از اتاقش خارج شدمو برای باره سوم با اعذاب وجدان به هیناه نگاه کردم
(چند ساعت بعد)
هیناه
اصلا تمرکز نداشتم فکرم بی اختیار میرفت سمت اونا
نفس عمیقی کشیدمو لپ تاپمو بستم
در زده شد
_بفرمایین
در باز شد و سویون رو تو چهار چوب در دیدم
نگاه ازش گرفتمو خودم مشغول نوشتن نشون دادم
_کاری داشتین؟
درو بست اومد نشست جلوی میزم
نفس عمیقی کشید و شروع کرد به حرف زدن
_هیناه تو باید به حرفم گوش بدی خب؟ بعد هر طور که خواستی نتیجه گیری کنی؟
_سویون من نمیخوام گوش کنم به حرفات اگر اومدی توضیح بدی فقط خودتو خسته کردی
۶.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.