* * زندگی متفاوت
🐾پارت 94
#paniz
اگه هر سری میومد اینجوری منو وابسته ی خودش میکرد فراموشش کردنش سهله من اینجوری
عذاب میکشیدم نفسم بالا نمی اومد محراب منو از خودش جدا کرد
محراب:منو نگا پانیذ
نمیتونستم حال بد بود
محراب:گفتم منو نگا کن
نگا کردم تو چشمای نگرانش
محراب:قربون اون چشات بشم من که اینجوری اشکی شدن من حساب اون مرتیکه رو میرسمم خب
پانیذ:اون بازم میاد (گریه)
محراب:اگه من نتونستم بدون رضا نمیذاره خب حالا پاشو بیا شام
پانیذ :باشه تو برو منم میام
محراب:باشه ولی من رفتم گریه نکنیا زود بیا سریه خانم بخاطر تو یه عالمه غذا پخته
سری تکون دادم که رفت بیرون جوری بهش اعتماد داشت که نگم ولی عشق و نمیدید بین منو اون رفتم ابی به صورتم زدم رفتم پایین سر میز نشستم
بزور محراب چند لقمه ای خوردم ولی زیاد اشتها نداشتم
خسته بودم دلم یکی رو میخاست باهام درد و دل کنم رو مبل نشسته بودیم
پانیذ:محراب
محراب:جونم
پانیذ:من خواستم خودمو سرگرم کنم تو شرکت الان چیکار کنم
محراب لب پایینش جویید
پانیذ:میشه مهشاد بیاد اینجا
محراب:مهشاد
پانیذ:ارع دیگه
محراب:باشه ولی اجازش خودت از عمو میگیری
پانید :باشه فردا میاد
محراب:اره الان که نمیشه خوابه
سری تکون دادم نزدیکای 2 بود
شب بخیری به مهراب گفتم رفتم بالا
تا بخابم
رو تخت دراز کشیدم خیره به ماهی که از پنجره تو اسمون میدرخشید زیبا و بی نقص کم کم چشام گرم شد و خواب مهمون چشام شد....
#leoreza
با لوندی اومد رو پاهام نشست
ساحل:یعنی میگی موقت کنیم ما که همو میشناسیم
رضا:عشقم اره همو میشناسیم ولی خب توام درکم کن من باید به خودم بیام یا نه هومم بعدشم بعد این همه سال اومدی پیشم ....
نزاشت حرفم ادامه بدم
ساحل:باشه عشقم درکت میکنم اخه رضا یدونه بیشتر نداریم که هر چی تو بگی
و خوش بهم مالوند
فک میکرد با این کارش تحریک میشم میبرم اتاق خودم نه همچین خیالای رو تو خوابت ببینی هر*زه خانم
بوسه رو گونش زدم
رصا:عشقم من برم بخابم که فردا باید برم دنبال کارای عقدمون باشه
باشه ای گفت از روم بلند شد و رفت کنار
منم از اتاقش اومدم بیرون اخه من تا اخر بازی اینو چطور تحمل کنم چندش مزخرف
رفتم اتاق خودم لباسام از تنم دراوردن انداختم تو سبد احساس میکرد
بوی اون ج*نده رو گرفتم و رفتم یه دوش گرفتم......
خوبه تا اینجا
#paniz
اگه هر سری میومد اینجوری منو وابسته ی خودش میکرد فراموشش کردنش سهله من اینجوری
عذاب میکشیدم نفسم بالا نمی اومد محراب منو از خودش جدا کرد
محراب:منو نگا پانیذ
نمیتونستم حال بد بود
محراب:گفتم منو نگا کن
نگا کردم تو چشمای نگرانش
محراب:قربون اون چشات بشم من که اینجوری اشکی شدن من حساب اون مرتیکه رو میرسمم خب
پانیذ:اون بازم میاد (گریه)
محراب:اگه من نتونستم بدون رضا نمیذاره خب حالا پاشو بیا شام
پانیذ :باشه تو برو منم میام
محراب:باشه ولی من رفتم گریه نکنیا زود بیا سریه خانم بخاطر تو یه عالمه غذا پخته
سری تکون دادم که رفت بیرون جوری بهش اعتماد داشت که نگم ولی عشق و نمیدید بین منو اون رفتم ابی به صورتم زدم رفتم پایین سر میز نشستم
بزور محراب چند لقمه ای خوردم ولی زیاد اشتها نداشتم
خسته بودم دلم یکی رو میخاست باهام درد و دل کنم رو مبل نشسته بودیم
پانیذ:محراب
محراب:جونم
پانیذ:من خواستم خودمو سرگرم کنم تو شرکت الان چیکار کنم
محراب لب پایینش جویید
پانیذ:میشه مهشاد بیاد اینجا
محراب:مهشاد
پانیذ:ارع دیگه
محراب:باشه ولی اجازش خودت از عمو میگیری
پانید :باشه فردا میاد
محراب:اره الان که نمیشه خوابه
سری تکون دادم نزدیکای 2 بود
شب بخیری به مهراب گفتم رفتم بالا
تا بخابم
رو تخت دراز کشیدم خیره به ماهی که از پنجره تو اسمون میدرخشید زیبا و بی نقص کم کم چشام گرم شد و خواب مهمون چشام شد....
#leoreza
با لوندی اومد رو پاهام نشست
ساحل:یعنی میگی موقت کنیم ما که همو میشناسیم
رضا:عشقم اره همو میشناسیم ولی خب توام درکم کن من باید به خودم بیام یا نه هومم بعدشم بعد این همه سال اومدی پیشم ....
نزاشت حرفم ادامه بدم
ساحل:باشه عشقم درکت میکنم اخه رضا یدونه بیشتر نداریم که هر چی تو بگی
و خوش بهم مالوند
فک میکرد با این کارش تحریک میشم میبرم اتاق خودم نه همچین خیالای رو تو خوابت ببینی هر*زه خانم
بوسه رو گونش زدم
رصا:عشقم من برم بخابم که فردا باید برم دنبال کارای عقدمون باشه
باشه ای گفت از روم بلند شد و رفت کنار
منم از اتاقش اومدم بیرون اخه من تا اخر بازی اینو چطور تحمل کنم چندش مزخرف
رفتم اتاق خودم لباسام از تنم دراوردن انداختم تو سبد احساس میکرد
بوی اون ج*نده رو گرفتم و رفتم یه دوش گرفتم......
خوبه تا اینجا
۱۲.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.