فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت¹⁹
اگه میگفتم از اینکه اونم مثل میونگ از دست بدم نمیترسیدم دروغ میگفتم....اون روز لعنتی هم میونگ رو به من سپردن و با من اومد اردو.....رفتم اتاقش اما توی اتاقش نبود.....از آجوما پرسیدم و فهمیدم رفته توی باغ عمارت....وقتی وارد باغ شدم سرش رو به صندلی تاب تکیه داده بود و گریه میکرد.....دوست نداشتم گریه کردنش رو ببینم برای همین رفتم و جلوی پاهاش زانو زدم......
تهیونگ « چی باعث شده مثل ابر بهار گریه کنی؟؟
میا « سرم رو بلند کردم و دیدم تهیونگه.....نمیدونم چرا با نگاه کردن به چشماش آرامش میگرفتم.....چند لحظه توی چشم های هم نگاه کردیم و بهش سرم رو انداختم پایین.....چیزی نیست دلم برای مامانم تنگ شده......
تهیونگ « پاشدم شونه هاشو گرفتم و بلندش کردم...میا! من خر نیستم.....چت شده....
میا « حرکاتم دست خودم نبود.....تمام این سال ها هیچ دوستی نداشتم.....کسی نبود بغلش کنم و گریه کنم....و حالا تهیونگ و آیو و کوک تنها دوستای من بودن....برای همین با همون چشمای گریون سرم رو بلند کردم و گفتم « می......میشه بغلت کنم؟
تهیونگ « شکه شده بودم....از طرفی نگاه کردن به اون مروارید های لرزون قلبم رو به درد میورد برای همین محکم بغلش کردم.....فکر کنم هر دوتامون به این بغل احتیاج داشتیم.....
یه جین « داشتم از دور نگاهشون میکردم.....گمونم عاشق شده بچم.....باید یه محافظ برای میا پیدا میکردم.....
تهیونگ « به نظرم کم کم داشت حالش بد میشد برای همین آروم از خودم جداش کردم و با دستام اشکاشو پاک کردم.....خیلی خب لوس بازس بسه......بیا بریم ناهار بخوریم تا پس نیفتادی.....
میا « الحق...هیق...که گاوی....هیق....
تهیونگ « جدیدا گاو ها آدم ها رو بغل میکنن.....چه جالب.....
میا « ببینم تو حیوون خونگی نداری؟
تهیونگ « چرا یه سگه.....
میا « میتونم بیینمش (◉‿◉)
تهیونگ « بلی بلی....میا رو بردم و یونتان رو نشونش دادم....این سگه....م..
میا « عرررررررررررررررررررررررررررررررر هاپوووووووو جیغغغغغغغ
تهیونگ « انگار نه انگار تا دو دقیقه پیش داشت زار میزد.....با سرعت جت پرید یونتان رو بغل کرد و در رفت.....هوییییییییی یونتان رو پس بدهههههههه.....
میا « نمیخوامممممم...آیگوووووو چقدر کیوته این بشررررر....گوگولی
تهیونگ « 눈_눈 یه بار تو روش خندیدم این باز دوباره پرو شد.....
🤏🏻🌸❤آقا اینم پارت بعدی.....فقط اینکه من کلی درس دارم ــــدیگه پارت بعدی رو وقتی درسام تموم شد میزارم...خدافیس
تهیونگ « چی باعث شده مثل ابر بهار گریه کنی؟؟
میا « سرم رو بلند کردم و دیدم تهیونگه.....نمیدونم چرا با نگاه کردن به چشماش آرامش میگرفتم.....چند لحظه توی چشم های هم نگاه کردیم و بهش سرم رو انداختم پایین.....چیزی نیست دلم برای مامانم تنگ شده......
تهیونگ « پاشدم شونه هاشو گرفتم و بلندش کردم...میا! من خر نیستم.....چت شده....
میا « حرکاتم دست خودم نبود.....تمام این سال ها هیچ دوستی نداشتم.....کسی نبود بغلش کنم و گریه کنم....و حالا تهیونگ و آیو و کوک تنها دوستای من بودن....برای همین با همون چشمای گریون سرم رو بلند کردم و گفتم « می......میشه بغلت کنم؟
تهیونگ « شکه شده بودم....از طرفی نگاه کردن به اون مروارید های لرزون قلبم رو به درد میورد برای همین محکم بغلش کردم.....فکر کنم هر دوتامون به این بغل احتیاج داشتیم.....
یه جین « داشتم از دور نگاهشون میکردم.....گمونم عاشق شده بچم.....باید یه محافظ برای میا پیدا میکردم.....
تهیونگ « به نظرم کم کم داشت حالش بد میشد برای همین آروم از خودم جداش کردم و با دستام اشکاشو پاک کردم.....خیلی خب لوس بازس بسه......بیا بریم ناهار بخوریم تا پس نیفتادی.....
میا « الحق...هیق...که گاوی....هیق....
تهیونگ « جدیدا گاو ها آدم ها رو بغل میکنن.....چه جالب.....
میا « ببینم تو حیوون خونگی نداری؟
تهیونگ « چرا یه سگه.....
میا « میتونم بیینمش (◉‿◉)
تهیونگ « بلی بلی....میا رو بردم و یونتان رو نشونش دادم....این سگه....م..
میا « عرررررررررررررررررررررررررررررررر هاپوووووووو جیغغغغغغغ
تهیونگ « انگار نه انگار تا دو دقیقه پیش داشت زار میزد.....با سرعت جت پرید یونتان رو بغل کرد و در رفت.....هوییییییییی یونتان رو پس بدهههههههه.....
میا « نمیخوامممممم...آیگوووووو چقدر کیوته این بشررررر....گوگولی
تهیونگ « 눈_눈 یه بار تو روش خندیدم این باز دوباره پرو شد.....
🤏🏻🌸❤آقا اینم پارت بعدی.....فقط اینکه من کلی درس دارم ــــدیگه پارت بعدی رو وقتی درسام تموم شد میزارم...خدافیس
۴۸.۵k
۲۹ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.