دختر من
p:14
سوهو : ( سولا رو کشید سمت خودش و تفنگو گذاشت روی سرش ) اگه یه قدم بیاید تیر و خالی میکنم توی سرش...
سولا : میدونید که چقد دوستون دارم( با بغض)
جونگ کوک : ولش کن( داد)
جیمین : هرکاری بخوای انجام میدیم ولی لطفا ولش کن..
سوهو : ( پوزخند) یادتونه چقد التماستون کردم و جلوی چشمام خانوادمو کشتین؟ حالا میخوام دخترتون رو جلوی چشماتون بکشم.
شوگا ویو : از پشت که هیچکس من و نمیدید رفتم و بهش شلیک کردم. اونجا پر از خون شده بود.... سوهو مرد
سولا : سریع از اونجا دور شدم و پریدم بغل بابا
جونگ کوک : خوبی؟ توی این دوماه که بهت اسیبی نزد؟
سولا : نه بابا. من خوبم
تهیونگ : دیدید نقش مون جواب داد
جیمین: اره اینبارو تونستیم نجاتت بدیم شوگا : بهتر بریم خونه خیلی خستمه کلی از انرژیمو هدر دادم
سولا : اره بریم منم دلم برای جین و خونه تنگ شده
کوک : خب پس بریم
( رسیدن خونه )
تهیونگ : نظرتون چیه بازی کنیم؟ هوم؟ سولا :اره خیلی خوب میشه. بیاید جرعت حقیقت بازی کنیم...
( اونشب همه تا صبح بازی میکردن و کلی باهم حرف زدن)
پرش زمانی به 5 سال بعد
( الان سولا 15 سالشه )
سولا ویو : از خواب پا شدم و صبحونمو خوردم و رفتم مدرسه
( توی کلاس)
جیا : صبح بخیر
سولا : صبح توهم بخیر
جیا : سولا میای امروز باهم برگردیم خونه؟
سولا : ببخشید امروز جیمینی میاد دنبالم ولی فردا رو باهم برمیگردیم. باشه؟
جیا : باشه.
( پرش زمانی بعد از مدرسه )
سولا ویو : زنگ خورد و رفتم توی خیابون و منتظر جیمین موندم.
جیمین : مدرسه خوب بود؟ چیکارا کردی؟ سولا : اره خوب بود از صبح تا الان داشتم مشق جیا خانومو مینوشتم
جیمین : چرا نمیزاری خودش بنویسه؟ اینطوری تنبل میشه
سولا : جیمینی اون بهترین دوستمه و به کمکم نیاز داشت
جیمین : خیلی خب ( خنده) سوار ماشین شو بریم خونه همه منتظرتن....
شرایط
لایک : 24
کامنت : 24
همکارم 👇👇
https://wisgoon.com/meilka22
سوهو : ( سولا رو کشید سمت خودش و تفنگو گذاشت روی سرش ) اگه یه قدم بیاید تیر و خالی میکنم توی سرش...
سولا : میدونید که چقد دوستون دارم( با بغض)
جونگ کوک : ولش کن( داد)
جیمین : هرکاری بخوای انجام میدیم ولی لطفا ولش کن..
سوهو : ( پوزخند) یادتونه چقد التماستون کردم و جلوی چشمام خانوادمو کشتین؟ حالا میخوام دخترتون رو جلوی چشماتون بکشم.
شوگا ویو : از پشت که هیچکس من و نمیدید رفتم و بهش شلیک کردم. اونجا پر از خون شده بود.... سوهو مرد
سولا : سریع از اونجا دور شدم و پریدم بغل بابا
جونگ کوک : خوبی؟ توی این دوماه که بهت اسیبی نزد؟
سولا : نه بابا. من خوبم
تهیونگ : دیدید نقش مون جواب داد
جیمین: اره اینبارو تونستیم نجاتت بدیم شوگا : بهتر بریم خونه خیلی خستمه کلی از انرژیمو هدر دادم
سولا : اره بریم منم دلم برای جین و خونه تنگ شده
کوک : خب پس بریم
( رسیدن خونه )
تهیونگ : نظرتون چیه بازی کنیم؟ هوم؟ سولا :اره خیلی خوب میشه. بیاید جرعت حقیقت بازی کنیم...
( اونشب همه تا صبح بازی میکردن و کلی باهم حرف زدن)
پرش زمانی به 5 سال بعد
( الان سولا 15 سالشه )
سولا ویو : از خواب پا شدم و صبحونمو خوردم و رفتم مدرسه
( توی کلاس)
جیا : صبح بخیر
سولا : صبح توهم بخیر
جیا : سولا میای امروز باهم برگردیم خونه؟
سولا : ببخشید امروز جیمینی میاد دنبالم ولی فردا رو باهم برمیگردیم. باشه؟
جیا : باشه.
( پرش زمانی بعد از مدرسه )
سولا ویو : زنگ خورد و رفتم توی خیابون و منتظر جیمین موندم.
جیمین : مدرسه خوب بود؟ چیکارا کردی؟ سولا : اره خوب بود از صبح تا الان داشتم مشق جیا خانومو مینوشتم
جیمین : چرا نمیزاری خودش بنویسه؟ اینطوری تنبل میشه
سولا : جیمینی اون بهترین دوستمه و به کمکم نیاز داشت
جیمین : خیلی خب ( خنده) سوار ماشین شو بریم خونه همه منتظرتن....
شرایط
لایک : 24
کامنت : 24
همکارم 👇👇
https://wisgoon.com/meilka22
۱۵.۸k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.