پارت = ۳۳
تقاص دوستی
خودمو به سختی به میز کنار تخت رسیدم، کشو میز رو به سختی با انگشت کوچیکم گرفتم و کشیدم . یه پیچ گوشتی بود ، لبخندی روی لبم به وجود اومد به سختی گرفتمش و چرخیدم طرف دستبند.
آخه بی فانوس چرا اینجوری بستی حتی نمیتونم دستمو ببینم با تمام زورم پیچ گوشتی رو از قسمت مچ دستم رد کردم و از بالا قفل کردم و کشیدم ،واییییییییییی انگار تاثیر نداشت ، پیچ گوشتی رو گذاشتم روی میز و دراز کشیدم ، یعنی دیگه نمیشه ؟
با نا امیدی به میز نگاه کردم .
نه انگار یه راه حل دیگه هم هست ، جئون به این فکر نکرده بودی .
یه کرم روی میز بود برش داشتم و مچ دستمو آغشته بهش کردم ، و به زور کشیدم تا از دستبند رد بشه .
+وای در بیا دیگههه .
دستمو یه بار دیگه کشیدم و بله رد شد، یکم قرمز شد چیز مهمی نبود چون کبود نمیشد و فقط یه چند دقیقه قرمز بود .
دستمو بردم بالا و با خوشحالی گفتم .
+آزاد شدم ، موفقیت .
با صدای باز شدن در به در نگاه کردم .
*خانم؟
دستمو پشتم نگه داشتم ، شانسه من چقدر قشنگه همون لحظه ای که دستمو آزاد کردم ، یکی از خدمتکارا اومد تو . با تعجب بهم نگاه میکرد ، تروخدا طوری رفتار کن که انگار چیزی ندیدی .
*اون دستبنده ؟
یه سینی غذا دستش بود ، غذا بخوره تو سرم من میخوام از اینجا برمممممممم.
با نگاهش به پشت سرم اومد تو و سینی رو گذاشت روی میز .
+نه چیز مهمی نیست .
غذارو گذاشت روی تخت و از اتاق رفت بیرون ، داشتم از سرجام بلند میشدم که صدای قفل شدن درو شنیدم .
نفس حبس شدمو دادم بیرون ، همون چیزی شد که فکرشو میکردم مطمئن بودم به خاطر ۴ روز مرخصی یا دو قرون بیشتر حاضر بود کل داستانو تعریف کنه ، برای همین درو قفل کرد که یه وقت فرار نکنم .
+رفتم سمت در و محکم با مشت کوبیدم بهش ، درو باز کن ، اصلا به تو چه ، حیوووووووووننننننننننن.
*خانم برای خودتون این کارو کردم .
+خیر خواهیت بخوره تو سرت ، به خاطر من یا پولی که سر ماه میگیری ؟
*مهم نیست تا وقتی آقا بیاد لطفا غذاتونو بخورین آقا گفت اگه نخورین به زور بزارم تو دهنتون .
+فعلا که تو اونوی ، قرارم نیست غذامو بخورم .
با حالت تاسف گفتم .
+فکنم برای تو بد بشه .
سکوت کوتاهی برقرار شد انگار داشت به حرفم گوش میداد .
*متاسفم خانم .
+تاسفت برات بد میشه .
ولی دیگه جوابی نشنیدم ، لگدی به در زدم .
+اصلا به جهنم .
خیلی مهم بود الکی گفتم ، باید یه طوری از این قبرستون دره برم بیرون ولی هر کاری میکنم ، تهش میرسم به یه دیوار .
و پشتمو کردم به در و کمرمو بهش تکیه دادم و به همون حالت خودمو کشیدم تا رسیدم به پایین و نشستم .
ادامه دارد ........
خودمو به سختی به میز کنار تخت رسیدم، کشو میز رو به سختی با انگشت کوچیکم گرفتم و کشیدم . یه پیچ گوشتی بود ، لبخندی روی لبم به وجود اومد به سختی گرفتمش و چرخیدم طرف دستبند.
آخه بی فانوس چرا اینجوری بستی حتی نمیتونم دستمو ببینم با تمام زورم پیچ گوشتی رو از قسمت مچ دستم رد کردم و از بالا قفل کردم و کشیدم ،واییییییییییی انگار تاثیر نداشت ، پیچ گوشتی رو گذاشتم روی میز و دراز کشیدم ، یعنی دیگه نمیشه ؟
با نا امیدی به میز نگاه کردم .
نه انگار یه راه حل دیگه هم هست ، جئون به این فکر نکرده بودی .
یه کرم روی میز بود برش داشتم و مچ دستمو آغشته بهش کردم ، و به زور کشیدم تا از دستبند رد بشه .
+وای در بیا دیگههه .
دستمو یه بار دیگه کشیدم و بله رد شد، یکم قرمز شد چیز مهمی نبود چون کبود نمیشد و فقط یه چند دقیقه قرمز بود .
دستمو بردم بالا و با خوشحالی گفتم .
+آزاد شدم ، موفقیت .
با صدای باز شدن در به در نگاه کردم .
*خانم؟
دستمو پشتم نگه داشتم ، شانسه من چقدر قشنگه همون لحظه ای که دستمو آزاد کردم ، یکی از خدمتکارا اومد تو . با تعجب بهم نگاه میکرد ، تروخدا طوری رفتار کن که انگار چیزی ندیدی .
*اون دستبنده ؟
یه سینی غذا دستش بود ، غذا بخوره تو سرم من میخوام از اینجا برمممممممم.
با نگاهش به پشت سرم اومد تو و سینی رو گذاشت روی میز .
+نه چیز مهمی نیست .
غذارو گذاشت روی تخت و از اتاق رفت بیرون ، داشتم از سرجام بلند میشدم که صدای قفل شدن درو شنیدم .
نفس حبس شدمو دادم بیرون ، همون چیزی شد که فکرشو میکردم مطمئن بودم به خاطر ۴ روز مرخصی یا دو قرون بیشتر حاضر بود کل داستانو تعریف کنه ، برای همین درو قفل کرد که یه وقت فرار نکنم .
+رفتم سمت در و محکم با مشت کوبیدم بهش ، درو باز کن ، اصلا به تو چه ، حیوووووووووننننننننننن.
*خانم برای خودتون این کارو کردم .
+خیر خواهیت بخوره تو سرت ، به خاطر من یا پولی که سر ماه میگیری ؟
*مهم نیست تا وقتی آقا بیاد لطفا غذاتونو بخورین آقا گفت اگه نخورین به زور بزارم تو دهنتون .
+فعلا که تو اونوی ، قرارم نیست غذامو بخورم .
با حالت تاسف گفتم .
+فکنم برای تو بد بشه .
سکوت کوتاهی برقرار شد انگار داشت به حرفم گوش میداد .
*متاسفم خانم .
+تاسفت برات بد میشه .
ولی دیگه جوابی نشنیدم ، لگدی به در زدم .
+اصلا به جهنم .
خیلی مهم بود الکی گفتم ، باید یه طوری از این قبرستون دره برم بیرون ولی هر کاری میکنم ، تهش میرسم به یه دیوار .
و پشتمو کردم به در و کمرمو بهش تکیه دادم و به همون حالت خودمو کشیدم تا رسیدم به پایین و نشستم .
ادامه دارد ........
۲.۷k
۲۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.