پارت 29
پارت 29
به اتاق رفتم، سوبین رو دیدم که اسم منو صدا میکرد، اروم و ریز:یونجون... یونجون... رفتم رو تخت کنارش نشستم:جانم؟ اینجام... همینجا کنارتم، خوبی؟ اروم موهاشو نوازش میکردم... چشمای قشنگشو باز کرد و دوباره ارامشو بهم هدیه داد:یونجون... تویی؟ خودتی، اره؟ دستای سردش و اروم روی گونم کشید، دستاش میلرزید:اره، خودمم... کجا گذاشتی رفتی؟ نگفتی این دل عاشق من تحمل دوریتو نداره؟ نگفتی بری، یونجونت از غصه دق میکنه؟ سوبین با تعجب به یونجون نگاه کرد:تو...تو..ع..عاشق...منی؟ یونجون: یه چیزی فراتر از عشق و علاقه، یه چیزی فراتر از پرسیدیدنت، یه چیزی فراتر از تمام رابطه ها عاشقانه دنیا، سوبین،من حاضرم بینهایت عشقم رو به پات بزارم، بینهایت وجودم رو به نام تو بزنم، و بینهایت روح و جسمم رو برای تو کنم... خیره به سوبین شدم که اشک تو چشماش جمع شده بود...
به اتاق رفتم، سوبین رو دیدم که اسم منو صدا میکرد، اروم و ریز:یونجون... یونجون... رفتم رو تخت کنارش نشستم:جانم؟ اینجام... همینجا کنارتم، خوبی؟ اروم موهاشو نوازش میکردم... چشمای قشنگشو باز کرد و دوباره ارامشو بهم هدیه داد:یونجون... تویی؟ خودتی، اره؟ دستای سردش و اروم روی گونم کشید، دستاش میلرزید:اره، خودمم... کجا گذاشتی رفتی؟ نگفتی این دل عاشق من تحمل دوریتو نداره؟ نگفتی بری، یونجونت از غصه دق میکنه؟ سوبین با تعجب به یونجون نگاه کرد:تو...تو..ع..عاشق...منی؟ یونجون: یه چیزی فراتر از عشق و علاقه، یه چیزی فراتر از پرسیدیدنت، یه چیزی فراتر از تمام رابطه ها عاشقانه دنیا، سوبین،من حاضرم بینهایت عشقم رو به پات بزارم، بینهایت وجودم رو به نام تو بزنم، و بینهایت روح و جسمم رو برای تو کنم... خیره به سوبین شدم که اشک تو چشماش جمع شده بود...
۲.۷k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.