آن شب ماه کامل بود☆2
●همه چیز زبون ا/ت است●
اون روز دیر رسیدم باید زودتر میرسیدم
وقتی که مامورای جدید رفته بودن با تایتان ها بجنگنن من باید اونجا میبودم *همون قسمت که ارن خورده میشه بعد زنده میشه*
وقتی چشمم به ارمین و ارن افتاد سریع رفتم سمتشون ولی تا من برسم دیر شده بود ارن خورده شد وقتی این اتفاق دیدم حواسم به هیچی نبود و فقط روی زمین وایستادم نمیتونستم به هیچی توجه کنم که لیوای از پشت اومد و چندتا تایتان که دور من جمع شده بودن کشت و کنارم وایستاد
لیوای: ا/ت حواست کجاست الان من نبودم میمردی
ا/ت: ل..لیوای..سان..م...من...دیر..رسیدم
لیوای به ارمین نگاه کرد
ا/ت: من دیر رسیدم من خیلی کندم من خیلی احمقم من خیلی اشغالی درسته لیوای سان من بدرد نمیخورم
اون روز هی یه همچین حرفایی میزدم و لیوای دید که نمیتونه کاری کنه و بغلم کرد
《عکسی که لیوای ا/ت رو بغل کرد در اسلاید دوم مشاهده نمایید》
اون لحظه حس امنیت داشتم
لیوای سریع ازم جدا شد و بهم نگاه کرد
شمشیرهام که روی زمین افتاده بودن برداشتم و با مانور رفتم سمت میکاسا
روز سختی بود و وقتی هم که فهمیدم ارن تایتان شده عجیب ترش کرد
از اون روز به بعد لیوای سان دیگه باهام حرف نمیزنه. شاید خجالت میکشه؟
_________
ا/ت:لیوای سان
*لیوای به ا/ت نگاه میکنه*
ا/ت: گ..گومنسایی *خم میشه(معذرت خواهی کرد)*
*لیوای با تعجب بهش نگاه میکنه*
لیوای: داری چیکارمیکنی ا/ت
ا/ت: فکرمیکنم بخاطر اون کاری که اون روز کردم معذبید برای همین گومن
لیوای: بسه
*ا/ت سرش میاره بالا*
ا/ت: من بخشیدید؟
لیوای: چیزی نبود که ببخشم
درذهن ا/ت: عیوای باز ریدم نتونستم خاک تو سرت کنن بی عرضه
____
ببخشید کوتاه بود ولی چون از اتک زیاد چیزی یادم نیست فعلا تا اینجا هست میرم اون قسمتای اتک دوباره میبینم باز طولانی میزارم و اونی چان من گیسوکمنده هم الان میزارم:)
اون روز دیر رسیدم باید زودتر میرسیدم
وقتی که مامورای جدید رفته بودن با تایتان ها بجنگنن من باید اونجا میبودم *همون قسمت که ارن خورده میشه بعد زنده میشه*
وقتی چشمم به ارمین و ارن افتاد سریع رفتم سمتشون ولی تا من برسم دیر شده بود ارن خورده شد وقتی این اتفاق دیدم حواسم به هیچی نبود و فقط روی زمین وایستادم نمیتونستم به هیچی توجه کنم که لیوای از پشت اومد و چندتا تایتان که دور من جمع شده بودن کشت و کنارم وایستاد
لیوای: ا/ت حواست کجاست الان من نبودم میمردی
ا/ت: ل..لیوای..سان..م...من...دیر..رسیدم
لیوای به ارمین نگاه کرد
ا/ت: من دیر رسیدم من خیلی کندم من خیلی احمقم من خیلی اشغالی درسته لیوای سان من بدرد نمیخورم
اون روز هی یه همچین حرفایی میزدم و لیوای دید که نمیتونه کاری کنه و بغلم کرد
《عکسی که لیوای ا/ت رو بغل کرد در اسلاید دوم مشاهده نمایید》
اون لحظه حس امنیت داشتم
لیوای سریع ازم جدا شد و بهم نگاه کرد
شمشیرهام که روی زمین افتاده بودن برداشتم و با مانور رفتم سمت میکاسا
روز سختی بود و وقتی هم که فهمیدم ارن تایتان شده عجیب ترش کرد
از اون روز به بعد لیوای سان دیگه باهام حرف نمیزنه. شاید خجالت میکشه؟
_________
ا/ت:لیوای سان
*لیوای به ا/ت نگاه میکنه*
ا/ت: گ..گومنسایی *خم میشه(معذرت خواهی کرد)*
*لیوای با تعجب بهش نگاه میکنه*
لیوای: داری چیکارمیکنی ا/ت
ا/ت: فکرمیکنم بخاطر اون کاری که اون روز کردم معذبید برای همین گومن
لیوای: بسه
*ا/ت سرش میاره بالا*
ا/ت: من بخشیدید؟
لیوای: چیزی نبود که ببخشم
درذهن ا/ت: عیوای باز ریدم نتونستم خاک تو سرت کنن بی عرضه
____
ببخشید کوتاه بود ولی چون از اتک زیاد چیزی یادم نیست فعلا تا اینجا هست میرم اون قسمتای اتک دوباره میبینم باز طولانی میزارم و اونی چان من گیسوکمنده هم الان میزارم:)
۵.۵k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.