↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟸𝟷
'ا.ت'
بعداز رفتن آخرین مشتری به سمت صندلیم رفتم،کتابمو برداشتم و مشغول خوندش شدم
که گوشیم شروع به زنگ خوردن کرد
برداشتمش و تماسو وصل کردم
ا/ت:سلام...شما؟
_ببخشید مزاحم شدم
و قطع کرد
ا/ت:وادافا-
⁴غروب به وقت لندن
بعداز رفتن بعضی از مشتری های تو کافه،چند نفر دیگه اومدن
ا/ت:خوش اومدین..چی میل دارین؟
بعداز گفتن سفارش به میز مورد نظر خودشون رفتن
ا.ت مشغول درست کردن سفارش ها شد
که یهو زیر دلش تیر کشید
آخی زیر لب گفت که نگا کارکنایی که کنارش بودن بهش افتاد
_حالت خوبه؟ میخوای استراحت کنی؟
ا.ت با لبخندی بیجون نگاهشون کرد و گفت
ا/ت:نه..نیازی نیست
که دوباره آخی زیر لب گفت
دختری که کنارش بود سفارشو از دستش گرفت و ا.ت رو به سمت صندلی هدایت کرد
_استراحت کن،به خودت سخت نگیر
.
.
/جونگکوک/
بعداز اومدن بچه ها تو خونه دخترا به سمت آشپز خونه رفتن تا یچیزی درست کنن
نشسته بودم و به صفحه گوشیم خیره بودم
که یهو ته یان اومد سمتم و گوشیمو خاموش کرد
با تعجب نگاهش کردم
ته یان:بسه..انقدر به عکسش زل نزن
که جیمین و تهیونگ با تعجب برگشتن سمتمون
تهیونگ:مشکوکین
جیمین:آره،چتونه؟
ته یان با خنده به تهیونگ و جیمین نگاه کردو گفت
ته یان:بتوچه جوجه
با گفتن جوجه جیمین از حرص صورتش قرمز شد
با عصبانیت بلند شد و دستاشو مشت کرد و به سمت ته یان رفت....ادامه دارد
شرط نداره...اگه کم بود معذرت لاوا:)
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟸𝟷
'ا.ت'
بعداز رفتن آخرین مشتری به سمت صندلیم رفتم،کتابمو برداشتم و مشغول خوندش شدم
که گوشیم شروع به زنگ خوردن کرد
برداشتمش و تماسو وصل کردم
ا/ت:سلام...شما؟
_ببخشید مزاحم شدم
و قطع کرد
ا/ت:وادافا-
⁴غروب به وقت لندن
بعداز رفتن بعضی از مشتری های تو کافه،چند نفر دیگه اومدن
ا/ت:خوش اومدین..چی میل دارین؟
بعداز گفتن سفارش به میز مورد نظر خودشون رفتن
ا.ت مشغول درست کردن سفارش ها شد
که یهو زیر دلش تیر کشید
آخی زیر لب گفت که نگا کارکنایی که کنارش بودن بهش افتاد
_حالت خوبه؟ میخوای استراحت کنی؟
ا.ت با لبخندی بیجون نگاهشون کرد و گفت
ا/ت:نه..نیازی نیست
که دوباره آخی زیر لب گفت
دختری که کنارش بود سفارشو از دستش گرفت و ا.ت رو به سمت صندلی هدایت کرد
_استراحت کن،به خودت سخت نگیر
.
.
/جونگکوک/
بعداز اومدن بچه ها تو خونه دخترا به سمت آشپز خونه رفتن تا یچیزی درست کنن
نشسته بودم و به صفحه گوشیم خیره بودم
که یهو ته یان اومد سمتم و گوشیمو خاموش کرد
با تعجب نگاهش کردم
ته یان:بسه..انقدر به عکسش زل نزن
که جیمین و تهیونگ با تعجب برگشتن سمتمون
تهیونگ:مشکوکین
جیمین:آره،چتونه؟
ته یان با خنده به تهیونگ و جیمین نگاه کردو گفت
ته یان:بتوچه جوجه
با گفتن جوجه جیمین از حرص صورتش قرمز شد
با عصبانیت بلند شد و دستاشو مشت کرد و به سمت ته یان رفت....ادامه دارد
شرط نداره...اگه کم بود معذرت لاوا:)
۱۶.۳k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.