🍷ارباب و برده🩸
پارت دوم
ته ویو: رفتم جلوش میخواستم بگم که باهام بیا دیدم که لجباز تر از این حرفاست پس مجبور شدم بیهوشش کنم براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین و خودم هم نشستم
ته: حرکت کن
راننده: چشم ارباب
داشت رانندگی میکرد که دیدم ات افتاد روی پام ( منظور سرش افتاد روی پام) خیلی کیوت خوابیده بود موهاش رو کنار زدم و نگاش میکردم که رسیدیم بغلش کردم و از ماشین پیاده شدم بردمش توی عمارت که همه داشتن با تعجب نگا میکردن بردم توی یکی از اتاق ها و گذاشتمش روی تخت( تم اتاق سفید و کالباسی بود) و بعد رفتم بیرون
ته: آجوما
آجوما: بله ارباب
ته: وقتی بیدار شد بهش بگو بیاد کارش دارم
آجوما : چشم
✨ته رفت✨
بعد نیم ساعت
ات ویو: چشمامو باز کردم دیدم که توی یه اتاق هستم و همچی رو مرور کردم و همچی یادم اومد دباره به فکر مامانم افتادم و داشتم گریه میکردم ( گریه های آروم و بی صدا)
✨صدای در✨
ات : بیا تو
آجوما : سلام دخترم بیدار شدی
ات: سلام بله شما کی هستید
آجوما: من آجوما هستم
ات: ( خیلی زن مهربونی بود همسن و سال مامانم بود)
آجوما: دخترم ارباب کارتون داره
ات: ارباب؟
ات: منظورت اون مرد کت شلوار سیاهه هست
آجوما: بله
ات: باشه ولی اتاقش کجاست
آجوما: بیا بیرون بهت نشون بدم
اومدم بیرون و از تعجب دهنم وا مونده بود اینجا چقد بزرگه
آجوما: اتاقش طبقه بالا سمت چپه که روش نوشته دفتر کار
ات: آها باش ممنونم
رفتم بالا و رفتم جلوی در و در زدم
ته: بیا تو
ات: ....
ته: عا بیدار شدی
ات: برا چی منو اوردی اینجا
ته : تو قراره از این به بعد اینجا بمونی و خدمتکار های اینجا باشی
ات: ببخشید برای چی من باید برا تو کار کنم( با تعجب و عصبی)
ته: چون تو بهم مدیونی من جونتو نجات دادم اگه جونتو نجات نمیدادم الان اعدامت کرده بودن
ات: ....
ته : خب حالا قوانین ها رو برات توضیح میدم
1ساعت 7 پا میشی و به گل ها آب میدی
2 میای اتاق منو تمیز میکنی
3 برام صبحانه و ناهار و شام میپزی و میاری
4روی کار های من فوضولی نمیکنی
5باهام تند صحبت نمیکنی
6 هر کاری بگم انجام میدی
7 حتما باید بهم ارباب بگی
ات: چخبره ها من چرا باید ساعت 7 بیدار بشم و راستی من مدرسه دارم
ته: خب از این به بعد مدرسه نمیری
ات: ولی
✨گوشی ته زنگ خورد ✨
ته: الو سلام کوک خوبی
ات : درو باز کردم و میخواستم برم بیرون که
ته: مگه من بهت گفتم که بیرون بری ها( داد)
ات: هوفففف
ته: آره بیا اینجا منتظرتم (بعدگوشی رو قطع کرد)
ته: ات تمام بالکن های اتاق هارو تمیز میکنی و لباس هات هم روی تختم هست بردار
ات : اما اینا خیلی کوچیکه
ته: حرف نباشه برو ی لباس هات رو بپوش و کارتو شروع کن
ته: و راستی فکر فرار به سرت نزنه
ات: ....
ته: نشنیدم
ات: چشم
ته: خوبه حالا میتونی بری
ات ویو: رفتم تو اتاقم و یه عالمه فوش دادم و رفتم حموم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباس هامو پوشیدم دامنش نسبتن کوتاه بود و موهامو خشک کردم بعد رفتم از یکی اتاق ها شروع کردم به تمیز کردن بالکن ها
2ساعت گذشت و بالخره رسیدم به اتاق ارباب داشتم تمیز میکردم که نفس های داغ یکیو پشت گوشم هس کردم میخواستم برگردم ببینم کیه که یهو پام لیز خورد و میخواستم بیوفتم که منو گرفت ...
ادامه دارد.....
💗همایت فراموش نشه💗
ته ویو: رفتم جلوش میخواستم بگم که باهام بیا دیدم که لجباز تر از این حرفاست پس مجبور شدم بیهوشش کنم براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین و خودم هم نشستم
ته: حرکت کن
راننده: چشم ارباب
داشت رانندگی میکرد که دیدم ات افتاد روی پام ( منظور سرش افتاد روی پام) خیلی کیوت خوابیده بود موهاش رو کنار زدم و نگاش میکردم که رسیدیم بغلش کردم و از ماشین پیاده شدم بردمش توی عمارت که همه داشتن با تعجب نگا میکردن بردم توی یکی از اتاق ها و گذاشتمش روی تخت( تم اتاق سفید و کالباسی بود) و بعد رفتم بیرون
ته: آجوما
آجوما: بله ارباب
ته: وقتی بیدار شد بهش بگو بیاد کارش دارم
آجوما : چشم
✨ته رفت✨
بعد نیم ساعت
ات ویو: چشمامو باز کردم دیدم که توی یه اتاق هستم و همچی رو مرور کردم و همچی یادم اومد دباره به فکر مامانم افتادم و داشتم گریه میکردم ( گریه های آروم و بی صدا)
✨صدای در✨
ات : بیا تو
آجوما : سلام دخترم بیدار شدی
ات: سلام بله شما کی هستید
آجوما: من آجوما هستم
ات: ( خیلی زن مهربونی بود همسن و سال مامانم بود)
آجوما: دخترم ارباب کارتون داره
ات: ارباب؟
ات: منظورت اون مرد کت شلوار سیاهه هست
آجوما: بله
ات: باشه ولی اتاقش کجاست
آجوما: بیا بیرون بهت نشون بدم
اومدم بیرون و از تعجب دهنم وا مونده بود اینجا چقد بزرگه
آجوما: اتاقش طبقه بالا سمت چپه که روش نوشته دفتر کار
ات: آها باش ممنونم
رفتم بالا و رفتم جلوی در و در زدم
ته: بیا تو
ات: ....
ته: عا بیدار شدی
ات: برا چی منو اوردی اینجا
ته : تو قراره از این به بعد اینجا بمونی و خدمتکار های اینجا باشی
ات: ببخشید برای چی من باید برا تو کار کنم( با تعجب و عصبی)
ته: چون تو بهم مدیونی من جونتو نجات دادم اگه جونتو نجات نمیدادم الان اعدامت کرده بودن
ات: ....
ته : خب حالا قوانین ها رو برات توضیح میدم
1ساعت 7 پا میشی و به گل ها آب میدی
2 میای اتاق منو تمیز میکنی
3 برام صبحانه و ناهار و شام میپزی و میاری
4روی کار های من فوضولی نمیکنی
5باهام تند صحبت نمیکنی
6 هر کاری بگم انجام میدی
7 حتما باید بهم ارباب بگی
ات: چخبره ها من چرا باید ساعت 7 بیدار بشم و راستی من مدرسه دارم
ته: خب از این به بعد مدرسه نمیری
ات: ولی
✨گوشی ته زنگ خورد ✨
ته: الو سلام کوک خوبی
ات : درو باز کردم و میخواستم برم بیرون که
ته: مگه من بهت گفتم که بیرون بری ها( داد)
ات: هوفففف
ته: آره بیا اینجا منتظرتم (بعدگوشی رو قطع کرد)
ته: ات تمام بالکن های اتاق هارو تمیز میکنی و لباس هات هم روی تختم هست بردار
ات : اما اینا خیلی کوچیکه
ته: حرف نباشه برو ی لباس هات رو بپوش و کارتو شروع کن
ته: و راستی فکر فرار به سرت نزنه
ات: ....
ته: نشنیدم
ات: چشم
ته: خوبه حالا میتونی بری
ات ویو: رفتم تو اتاقم و یه عالمه فوش دادم و رفتم حموم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباس هامو پوشیدم دامنش نسبتن کوتاه بود و موهامو خشک کردم بعد رفتم از یکی اتاق ها شروع کردم به تمیز کردن بالکن ها
2ساعت گذشت و بالخره رسیدم به اتاق ارباب داشتم تمیز میکردم که نفس های داغ یکیو پشت گوشم هس کردم میخواستم برگردم ببینم کیه که یهو پام لیز خورد و میخواستم بیوفتم که منو گرفت ...
ادامه دارد.....
💗همایت فراموش نشه💗
۲۴.۴k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.