part 30
#part_30
#فرار
- ینی نمیخوای تلافی حرف ارسلانو سرش دربیاری ؟؟؟
یه نگاه اندرسفیهانه بهش کردم
- چه ربطی به اون داره ؟ منو میبینن !
پوفی کشید و کلاففه خیره شد بهم
- بابا نمیریم بالت منبر که همه ببیننت میخوام یکم نگرانش کنم اوسگل !!
- حالا چقدرم که نگران میشه ولش بابا ریسکه
عین بچه ها پاشو کوبید زمین و جیغ زد
- وااااای بابا به جون خودم اگه ببینه ممکنه نقشش واسه مامانش بهم بخوره خودشو میکشه !
یکم فکر کردمو با نیش باز یهو پریدم ب*غ*لش بدبخت کپ کرد !
- وای اره ولی دور نشیم میام !
اومد با ذوق چیزی بگه که یهو چشاش گرد شدو جیغ زد
-- بدووو دیگهههه الان شب میشه
دوتامون عین فشنگ که اتیشش زده باشی دوییدیم سمت اتاق من سریع لباسامو عوم کردم و عین دزدا با دیانا رفتیم تو باغ خوبه ارسلان نیومد بیرون !!تابلو بودیم واسه خودموناا
خالصه سوار جنسیس جیگر دیانا شدیمو گازشو گرفتیم و پیش به سوی دق دادن ارسلاان تا اونجا اینقدر گفتیمو خندیدیم که دیگه دلم میخواست شیکممو بشکافه بدوعه بیرون دهن این دیانا بگیره اینقدر مسخره بازی درنیاره !
والا مادوتا باهم قابلیت هاا داشتیم دیگه داشتم از خنده میپوکیدم که دیانا جلوی یه پاساژ شیک ایستاد
- برو بریم جیگر !
منم عین خری که براش پپسی باز کردن ذوقیییییدماااا خلاصه رفتیم تو پاساژ و از مغازه ی اول شروع کردیم دید زدن چیزاش قشنگ بود خدایی از همون اول واس خودم مغازه هارو بار کردم همینجوری تند تند خرید میکردم که یهو برگشتم سمت دیانت که اصلا ندیدمش فقط یه کوه پلاستیک دیدم بلند زدم زیر خنده بدبخت بین خریدا گم شده بود هر کی نزدیکمون بود داشت با تاسف نگام میکرد خو چیکار کنم خندم گرفت!
- بیا برو خریدا رو بزار تو ماشین تا گم نشدی توشون !
با حرص نگام کرد .
- خسته نشی یه وقت . تازه منو دیدی ؟
#فرار
- ینی نمیخوای تلافی حرف ارسلانو سرش دربیاری ؟؟؟
یه نگاه اندرسفیهانه بهش کردم
- چه ربطی به اون داره ؟ منو میبینن !
پوفی کشید و کلاففه خیره شد بهم
- بابا نمیریم بالت منبر که همه ببیننت میخوام یکم نگرانش کنم اوسگل !!
- حالا چقدرم که نگران میشه ولش بابا ریسکه
عین بچه ها پاشو کوبید زمین و جیغ زد
- وااااای بابا به جون خودم اگه ببینه ممکنه نقشش واسه مامانش بهم بخوره خودشو میکشه !
یکم فکر کردمو با نیش باز یهو پریدم ب*غ*لش بدبخت کپ کرد !
- وای اره ولی دور نشیم میام !
اومد با ذوق چیزی بگه که یهو چشاش گرد شدو جیغ زد
-- بدووو دیگهههه الان شب میشه
دوتامون عین فشنگ که اتیشش زده باشی دوییدیم سمت اتاق من سریع لباسامو عوم کردم و عین دزدا با دیانا رفتیم تو باغ خوبه ارسلان نیومد بیرون !!تابلو بودیم واسه خودموناا
خالصه سوار جنسیس جیگر دیانا شدیمو گازشو گرفتیم و پیش به سوی دق دادن ارسلاان تا اونجا اینقدر گفتیمو خندیدیم که دیگه دلم میخواست شیکممو بشکافه بدوعه بیرون دهن این دیانا بگیره اینقدر مسخره بازی درنیاره !
والا مادوتا باهم قابلیت هاا داشتیم دیگه داشتم از خنده میپوکیدم که دیانا جلوی یه پاساژ شیک ایستاد
- برو بریم جیگر !
منم عین خری که براش پپسی باز کردن ذوقیییییدماااا خلاصه رفتیم تو پاساژ و از مغازه ی اول شروع کردیم دید زدن چیزاش قشنگ بود خدایی از همون اول واس خودم مغازه هارو بار کردم همینجوری تند تند خرید میکردم که یهو برگشتم سمت دیانت که اصلا ندیدمش فقط یه کوه پلاستیک دیدم بلند زدم زیر خنده بدبخت بین خریدا گم شده بود هر کی نزدیکمون بود داشت با تاسف نگام میکرد خو چیکار کنم خندم گرفت!
- بیا برو خریدا رو بزار تو ماشین تا گم نشدی توشون !
با حرص نگام کرد .
- خسته نشی یه وقت . تازه منو دیدی ؟
۲.۰k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.