p6
p6
بعد لینا بوته رو کنار زد بعد..
یک قلعه خیلی قدیمی و بزرگ بود ولی بالای یک کو بود ولی تا کوه پله داشت
+ پشمام🤤
™ گفنم که
+ بریم بالا
™ نه الان باید بریم
+ باش
™ بریم
+ تو برو منم الان میام
™ باش
لینا رفت من داشتم قلعه رو نگاه میکردم که یکی رو بالا دیدم و لینا هم رفت بود که یهو یکی با صدای کلفت دم گوشم گفت
صدا: تو اینجا چیکار میکنی؟
+ ( جیغغغ)
صدا: جیغ نکش جواب بده
دستمو نگاه کردم هیچ کس نبود
+ تو کی هستی خودتو نشون بدم
صدا: من اینجام
+ ترو خدا بهم کاری نداشتم باش
صدا: پس برو از اینجا
من نمیخواستم برم پس گفتم
+ چشم. حتما( با پرویی)
صدا : چی
بدو بدو رفتم سمت قلعه و از پله ها بالا میرفتم که یهو یکی جلوم ظاهر شد خیلی آشنا بودولی به راهم ادامه دارم ولی خیلی. ترسیده بدو که نفسم بند اومد و از حال رفتم وقتی بیدار شدم شب بود داخل او قلعه بود توی یک اتاق ترسناک کاملا سیاه
+ اینجا کجاست
صدا : خوش اومدی به قلعه من خانم ا.ت
و دوباره سیاهی
ویو لینا:
منم رفتم ولی ا.ت نبودم وقتی دوباره رفتم اونجا ا.ت نبود من فک کردم برگشته برگشتم ولی نبود بابچه ها همه جارو گشتیم ولی نبود داشت کم کم شب میشد نمیدونستیم چیکار کنیم مجبور شدیم. بریم خیلی توی فکر ا.ت بودم و مدیر گفت
مدیر: بچه ها همه فردا با پلیس میایم و جنگل رو میگیریم
بچه ها: چشم
ویو ا.ت:
بعد از سیاهی دوره به هوش اومدم دیدم دوباره اون یارو جلومه ولی روی هواست خیلی ترسناک بود ولی یارو کراش بود هااا از حق نگذریم
+ تو کی هستی
( علامت یارو _ اینه🤣 نمیشه که اسمشو بگم)
_ منو نشناختی
+ نه
_ من همون ......
این پارت رو کوتاه نوشتم ولی سعی میکنم روزی سه پارت بزارم
بعد لینا بوته رو کنار زد بعد..
یک قلعه خیلی قدیمی و بزرگ بود ولی بالای یک کو بود ولی تا کوه پله داشت
+ پشمام🤤
™ گفنم که
+ بریم بالا
™ نه الان باید بریم
+ باش
™ بریم
+ تو برو منم الان میام
™ باش
لینا رفت من داشتم قلعه رو نگاه میکردم که یکی رو بالا دیدم و لینا هم رفت بود که یهو یکی با صدای کلفت دم گوشم گفت
صدا: تو اینجا چیکار میکنی؟
+ ( جیغغغ)
صدا: جیغ نکش جواب بده
دستمو نگاه کردم هیچ کس نبود
+ تو کی هستی خودتو نشون بدم
صدا: من اینجام
+ ترو خدا بهم کاری نداشتم باش
صدا: پس برو از اینجا
من نمیخواستم برم پس گفتم
+ چشم. حتما( با پرویی)
صدا : چی
بدو بدو رفتم سمت قلعه و از پله ها بالا میرفتم که یهو یکی جلوم ظاهر شد خیلی آشنا بودولی به راهم ادامه دارم ولی خیلی. ترسیده بدو که نفسم بند اومد و از حال رفتم وقتی بیدار شدم شب بود داخل او قلعه بود توی یک اتاق ترسناک کاملا سیاه
+ اینجا کجاست
صدا : خوش اومدی به قلعه من خانم ا.ت
و دوباره سیاهی
ویو لینا:
منم رفتم ولی ا.ت نبودم وقتی دوباره رفتم اونجا ا.ت نبود من فک کردم برگشته برگشتم ولی نبود بابچه ها همه جارو گشتیم ولی نبود داشت کم کم شب میشد نمیدونستیم چیکار کنیم مجبور شدیم. بریم خیلی توی فکر ا.ت بودم و مدیر گفت
مدیر: بچه ها همه فردا با پلیس میایم و جنگل رو میگیریم
بچه ها: چشم
ویو ا.ت:
بعد از سیاهی دوره به هوش اومدم دیدم دوباره اون یارو جلومه ولی روی هواست خیلی ترسناک بود ولی یارو کراش بود هااا از حق نگذریم
+ تو کی هستی
( علامت یارو _ اینه🤣 نمیشه که اسمشو بگم)
_ منو نشناختی
+ نه
_ من همون ......
این پارت رو کوتاه نوشتم ولی سعی میکنم روزی سه پارت بزارم
۲.۶k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.