خونه جدید مبارک .پارت 4
دارم خ..خ..خفه می ..شم ...ولم...کن
جیمین که با چشم هایی پر از خشم : تو باید یاد بگیری از بزرگترین اطاعت کنی
صدای باز شدن نوشابه .
نامجون : ولش کن .
جیمین ولش کرد .
جیمین .داداششش
نامجون یادت نره که ما قول دادیم کسی رو نکشیم .
نمی خوای که بابا عصبانی بشه ؟ اون دفعه رو یادت رفته
خشم جیمین یهو تبدیل به ترس شد .
نامجون : خب ، حالا دست از سر اون بدبخت فانی بردار
بعد دوتایی دور شدن و ا/ت به سمت خونه جدید راه افتادم
پرش به شب
رسیدم خونه خیلی خسته بودم در با صدای بدی باز شد
خونه خیلیی بهتر شده بود و شوگا در حالی که غرق گرد و خاک بود اون وسط نشسته بود .
شوگا:سلام ا/ت .روزت چطور بود ؟
ا/ ت : نگو و نپرس
شوگا : اگر حالشو داری میپری بری سر کوچه چنتا تمیز کننده بگیری ؟
ا/ت : ok
رفتم اونجا بالاخره یه موضوع نرمال ،خرید از سوپری محل
خرید ها رو کردم رفتم یکم شیر بردارم دیدم یکی مونده، خواستم بردارم که یکی اومد و اون رو زود تر برداشت
نگاه کردم ببینم کیه
جییییییییمین ؟؟؟؟؟؟؟؟
جیمین جوری که انگار نقشه ای داره : سلام علیکم
از شک چنتا پرتقال از دستم افتاد . خواستم اونجا رو ترک کنم و بی خیال شیر بشم که پام رفت تو پرتقالا و نزدیک بود بیفتم تو بغل جیمین که یهو جیمن جان جا خالی داد و من با صورت پخش زمین شدممممممم
بعد جیمین با یک نیشخند خانمان سوز از اونجا رفت
جیمین که با چشم هایی پر از خشم : تو باید یاد بگیری از بزرگترین اطاعت کنی
صدای باز شدن نوشابه .
نامجون : ولش کن .
جیمین ولش کرد .
جیمین .داداششش
نامجون یادت نره که ما قول دادیم کسی رو نکشیم .
نمی خوای که بابا عصبانی بشه ؟ اون دفعه رو یادت رفته
خشم جیمین یهو تبدیل به ترس شد .
نامجون : خب ، حالا دست از سر اون بدبخت فانی بردار
بعد دوتایی دور شدن و ا/ت به سمت خونه جدید راه افتادم
پرش به شب
رسیدم خونه خیلی خسته بودم در با صدای بدی باز شد
خونه خیلیی بهتر شده بود و شوگا در حالی که غرق گرد و خاک بود اون وسط نشسته بود .
شوگا:سلام ا/ت .روزت چطور بود ؟
ا/ ت : نگو و نپرس
شوگا : اگر حالشو داری میپری بری سر کوچه چنتا تمیز کننده بگیری ؟
ا/ت : ok
رفتم اونجا بالاخره یه موضوع نرمال ،خرید از سوپری محل
خرید ها رو کردم رفتم یکم شیر بردارم دیدم یکی مونده، خواستم بردارم که یکی اومد و اون رو زود تر برداشت
نگاه کردم ببینم کیه
جییییییییمین ؟؟؟؟؟؟؟؟
جیمین جوری که انگار نقشه ای داره : سلام علیکم
از شک چنتا پرتقال از دستم افتاد . خواستم اونجا رو ترک کنم و بی خیال شیر بشم که پام رفت تو پرتقالا و نزدیک بود بیفتم تو بغل جیمین که یهو جیمن جان جا خالی داد و من با صورت پخش زمین شدممممممم
بعد جیمین با یک نیشخند خانمان سوز از اونجا رفت
۱۹.۴k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.