𝑺𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏²𝑷𝒂𝒓𝒕³⁷
عشق زیبا ( 𝚜𝚌𝚑𝚘𝚗𝚎 𝙻𝚒𝚎𝚋𝚎)𝑺𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏²𝑷𝒂𝒓𝒕³⁷
_ ارع + یواش گفتم: یذره با احساس تر بگو خو _ باشه آئیش. عذا تموم شد و همه جمع شدن بابای جیمین و همکار هاشون صحبت میکردن من پیش مامان جیمین بودم اونام با دوستاش بود. واییی چقدر مهمونیش طول میکشه . مامانش: ا/ت یه چی بگو + چی بگم . ؟ از خودت بیشتر بگوخانوادت + خب اونا مردن پیش مادر بزرگ و پدر بزرگمبزرگ شدم ولی مادر بزرگم هم تو ۱۳ سالگی هم مرد الان یه پدربزرگ دارم ولی اصلا ازش خبر ندارم ؟ چرا + اممم خب من ب... _ کار داشت + کارت تموم شد _ ارع بریم .
از زبان جیمین
نزدیک ماشین بودیم سوار شدیم هیچ حرفی نمیزد موهاش جلوی صورتش بود یه احساسی بهم دست. _ ا/ت داری گریه میکنی + نه _ دروع نگو + چرا نمیزاری پدر بزرگم رو ببینم چرا زندگیم رو خراب کردی دارم فکرمیکنم که واقعا چرا چرا نمیفهمی معلومه دیگه تو مامان و بابا داری باهاشون هسی من ندارم فقط یه پدر بزرگی دارم اونم از اون موقعی که منو آوردی عمارت لعنتیت نتونستم ببینمش . همینطور گریه میکرد دلم داشت تیکه تیکه میشد واقعا باهاش چیکار کردم
از زبان ا/ت:
ماشین رو نگه داشت از ماشین پیاده شدو اشاره کرد بیام بیرون چقدر هواش دلگیره هنوز با فکر کردن به این ها گریه میکردم جیمین منو گرفت تو بغلش گفت: _ ببخشید ......ببخشید واقعا منو میبخشی ارع مطمئنم میگی نه ولی من تلاشم رو میکنم دیگه از متنفر نشی منتظر باش . صورتمو از بغلش جدا کرد و اشکامو تمیز کرد این لحظه رو دوست داشتم چقدر این موقع قشنگ بود....
شرط پست بعدی
_ ارع + یواش گفتم: یذره با احساس تر بگو خو _ باشه آئیش. عذا تموم شد و همه جمع شدن بابای جیمین و همکار هاشون صحبت میکردن من پیش مامان جیمین بودم اونام با دوستاش بود. واییی چقدر مهمونیش طول میکشه . مامانش: ا/ت یه چی بگو + چی بگم . ؟ از خودت بیشتر بگوخانوادت + خب اونا مردن پیش مادر بزرگ و پدر بزرگمبزرگ شدم ولی مادر بزرگم هم تو ۱۳ سالگی هم مرد الان یه پدربزرگ دارم ولی اصلا ازش خبر ندارم ؟ چرا + اممم خب من ب... _ کار داشت + کارت تموم شد _ ارع بریم .
از زبان جیمین
نزدیک ماشین بودیم سوار شدیم هیچ حرفی نمیزد موهاش جلوی صورتش بود یه احساسی بهم دست. _ ا/ت داری گریه میکنی + نه _ دروع نگو + چرا نمیزاری پدر بزرگم رو ببینم چرا زندگیم رو خراب کردی دارم فکرمیکنم که واقعا چرا چرا نمیفهمی معلومه دیگه تو مامان و بابا داری باهاشون هسی من ندارم فقط یه پدر بزرگی دارم اونم از اون موقعی که منو آوردی عمارت لعنتیت نتونستم ببینمش . همینطور گریه میکرد دلم داشت تیکه تیکه میشد واقعا باهاش چیکار کردم
از زبان ا/ت:
ماشین رو نگه داشت از ماشین پیاده شدو اشاره کرد بیام بیرون چقدر هواش دلگیره هنوز با فکر کردن به این ها گریه میکردم جیمین منو گرفت تو بغلش گفت: _ ببخشید ......ببخشید واقعا منو میبخشی ارع مطمئنم میگی نه ولی من تلاشم رو میکنم دیگه از متنفر نشی منتظر باش . صورتمو از بغلش جدا کرد و اشکامو تمیز کرد این لحظه رو دوست داشتم چقدر این موقع قشنگ بود....
شرط پست بعدی
۳۰.۰k
۰۵ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.