❀Namjin❃وانشات❀
دقیق نمیدونست بار چندمه که داره حرفش رو تکرار میکنه اما کاملا مطمئن بود به حدی عصبی شده که میتونه اون مشتری سمج رو با دستای خودش خفه کنه.
اسمش کیم نامجون بود . برای توصیفش ... خب اگه قرار بود حماقت یه انسان باشه دقیقا همون شکلی میبود.
اون هیچی از خودرو و قطعاتش سردر نمیآورد و یه بچه پولدار بیچاره بود که تمام عمرش از این کشور به اون کشور کشونده شده بود و سنگین ترین چیزی که بلند کرده بود قاشق نقره ی خونشون بود و هرروز به بهونه ی زدن مخ جین به نمایشگاه ماشینی که توش کار میکرد میومد ، اما اونروز زیاد از حد روی مخش رفته بود.
جین اخمهاش رو توهم کشید و سعی کرد تا حد ممکن مودب باشه.
" از روی ظاهر قضاوت نکنین جناب! این ماشین مناسب شما نیست ... "
نگاهی به ساعت انداخت و با دیدن اینکه از یازده گذشته نیشش کمی بازشد. ساعت یازده دوربین های مداربسته خاموش میشدن و به این معنی بود که جین میتونه یه درس درست به اون جوون ابله بده.
نامجون ناگهانی از پشت بغلش کرد و دستاش بی هیچترسی رو تن جین خزید.
جین هم بیکار ننشست. چاقوی پنهان شده توی آستینش رو آزاد کرد و با دقت بالایی وسط پای نامجون کوبید. پشتش به مشتری رو اعصابش بود و مطمئن نبود چاقو به کجا خورده اما فریاد های از سر درد نامجون نشون میداد کارش رو درست انجام داده. چاقو رو چرخوند و بعد یه ضرب بیرون کشید که نامجون نقش زمین شد.
" گفته بودم از روی ظاهر قضاوت نکن! "
یقه ی نامجون رو توی مشتش گرفت و تن رنجورش روی زمین کشید تا توی زیرزمین نمایشگاه پایان زیبایی براش بسازه.
اسمش کیم نامجون بود . برای توصیفش ... خب اگه قرار بود حماقت یه انسان باشه دقیقا همون شکلی میبود.
اون هیچی از خودرو و قطعاتش سردر نمیآورد و یه بچه پولدار بیچاره بود که تمام عمرش از این کشور به اون کشور کشونده شده بود و سنگین ترین چیزی که بلند کرده بود قاشق نقره ی خونشون بود و هرروز به بهونه ی زدن مخ جین به نمایشگاه ماشینی که توش کار میکرد میومد ، اما اونروز زیاد از حد روی مخش رفته بود.
جین اخمهاش رو توهم کشید و سعی کرد تا حد ممکن مودب باشه.
" از روی ظاهر قضاوت نکنین جناب! این ماشین مناسب شما نیست ... "
نگاهی به ساعت انداخت و با دیدن اینکه از یازده گذشته نیشش کمی بازشد. ساعت یازده دوربین های مداربسته خاموش میشدن و به این معنی بود که جین میتونه یه درس درست به اون جوون ابله بده.
نامجون ناگهانی از پشت بغلش کرد و دستاش بی هیچترسی رو تن جین خزید.
جین هم بیکار ننشست. چاقوی پنهان شده توی آستینش رو آزاد کرد و با دقت بالایی وسط پای نامجون کوبید. پشتش به مشتری رو اعصابش بود و مطمئن نبود چاقو به کجا خورده اما فریاد های از سر درد نامجون نشون میداد کارش رو درست انجام داده. چاقو رو چرخوند و بعد یه ضرب بیرون کشید که نامجون نقش زمین شد.
" گفته بودم از روی ظاهر قضاوت نکن! "
یقه ی نامجون رو توی مشتش گرفت و تن رنجورش روی زمین کشید تا توی زیرزمین نمایشگاه پایان زیبایی براش بسازه.
۱۸.۲k
۱۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.