قسمت12
قسمت12
_ م...من ارایشمو دوست .. دارم خــــــــوب!
باز با همون لحن گفت :
_ بی خود کردی همین که گفتم! سوگند نذار یه جور دیگه حالیت کنما! برو کاری که گفتمو
بکن!
گریم گرفت ! دلم نمیخواست ارایشمو پاک کنم ... اونم این ارایش به این خوبی که کلی به
خاطرش نازی زحمت کشیده بود! با التماس گفتم :
_ اشوان خواهش میکنم ... من که هیچوقت اینجوری ارایش نمیکنم ! امشب فرق داره ...
تو رو خدا اذیت نکن دیگه!!
چونمو محکم با دستش گرفتو تو چشمام خیره شد ... نگاه کردن تو چشمای جذابش
آبم میکرد ... نمیدونم چند ثانیه تو اون حالت بودیم که با بوسش شوکه شدم ...
اختیاری از خودم نداشتم فقط یه لحظه وارده دنیای شیرینی شدم ... با کشیده شدنه
سرش به عقب مثل منگولا نگاش کردم که پوزخندی زدو گفت :
_ حالا بهتر شد ولی یادت باشه دفعه ی دیگه با این قیافه ببینمت بلای بدی سرت میارم خانوم
کوچولو!
هنوز منگ بودم ... وقتی یکم ازم فاصله گرفت تازه چهر مو توی ایینه دیدم ... رزم خیلی کمرنگ
شده بود ... ای کاش انقدر زور داشتم تا حقه این ادمه زورگو رو بذارم کفه دستش!
همونجور که منو هل میداد که از اتاق خارج شم با لحن مسخره ای گفت :
_ چقدر بهش فکر میکنی! یادم بنداز اسم این ماتیکرو از نازی بپرسم خیلی خوشمزه بود!
پوزخند زدمو با حرص گفتم :
_ چطور؟ میخوای بخوریش؟؟
با شیطنت جواب داد :
_ خالی خالی نه عزیزم!
محکم زدم تو بازوشو گفتم :
_ خیلی بی ادبی!!!
غش غش زد زیر خنده ...
خدایا چقدر قشنگ میخندید ...
به خواسته ی اشوان دستمو دور بازوش حلقه کردم با هم وارد سالن شدیم !
اینبار برعکس دفعه ی قبل همه با دیدن ما شوکه شدن ... تازه فهمیدن من کیم!
صحنه ی خنده داری بود نگاه بقیه رو ما دوتا زوم شده بود ... ناخداگاه ریز خندیدم که اشوان
اروم گفت :
_ چیه جغله؟!؟ واسه چی میخندی!!؟؟
سعی کردم خندمو قورت بدم ...
_ هیچی!
اشوانم سکوت کردو به مسیرمون ادامه دادیم ... تمام مدت با سر به همه سلام میکردیمو
خوش امد میگفتیم ! با دیدن اشکان باز تنم لرزید و ناخداگاه به اشوان بیشتر چسبیدم ...
با تعجب نگام کرد ولی چیزی نگفت !
انقدر جلو رفتیم که به جمع بچه ها رسیدیم ... اشوان با صدای خیلی سردی رو به
اشکان گفت :
- سلام !
اشکان نگاهی به من بعد به برادرش انداختو جواب داد :
_ سلام برادر بی معرفت چطوری؟
_ اشوان با همون غرور همیشش گفت :
- من که خوبم تو چطوری؟؟
اشکان پوزخندی زدو گفت :
_ با اینکه مهم نیست اما خوبم!
اشوانم مثل برادرش ارز اون پوزخند معروفاش زدو نگاهشو به سمت من گرفت :
_ عزیزم بریم وسط ؟؟
با چشمایه گرد شده از تعجبم بهش نگاه کردم ... این واقعا اشوان بود ....
با فشاری که به کمرم وارد کرد به خودم اومدمو سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم ..
دوباره با هدایته دستاش به سمته مرکز سالن رفتیم !
صدای اهنگ کل فضا رو پر کرد ... خجالت میکشیدم از رقصیدن با اشوان اما با خاموش شدن چراغا و
روشن شدن رقص نورا یکم راحت تر شد کارم .. باهاش همراه شدم ....
♫♫♫
♫♫♫
وای چه حس و حالی دارم تو رویا به تو رسیدم
نمیدونم ولی انگار تو رو دوست دارم تورو دوست دارم شدیدا
تو رو دوست دارم شدیدا
از حالا تا به همیشه
حس خوبی که به تو دارم
یه لحظه کم نمیشه
من شدیدا آرزومه تا ابد تو رو ببینم
تو چشات ستاره داری منم عاشق همینم
تو شدیدا پیش رومی حتی تو خواب و رویا
تا به تو فکر می کنم عطر تو می پیچه اینجا
♫♫♫
♫♫♫
یه جورایی نمیتونم تو رو رو چشام نذارم
نمیشه بدون عشقت لحظه ای دوم بیارم
تو تمام زندگیمی کسی خوبی تو نداره
چشامو رو هم میزارم تا ببینمت دوباره
من شدیدا آرزومه تا ابد تو رو ببینم
تو چشات ستاره داری منم عاشق همینم
تو شدیدا پیش رومی حتی تو خواب و رویا
تا به تو فکر می کنم عطر تو می پیچه اینجا
♫♫♫
وای چه حس و حالی دارم تو رویا به تو رسیدم
نمیدونم ولی انگار تو رو دوست دارم تورو دوست دارم شدیدا
تو رو دوست دارم شدیدا
از حالا تا به همیشه
حس خوبی که به تو دارم
یه لحظه کم نمیشه
من شدیدا آرزومه تا ابد تو رو ببینم
تو چشات ستاره داری منم عاشق همینم
تو شدیدا پیش رومی حتی تو خواب و رویا
تا به تو فکر می کنم عطر تو می پیچه اینجا
♫♫♫
حقیقتا مردونه و جذاب می رقصید ... سعی می کردم با فاصله ازش برقصم
اما اون فاصله رو از بیبن می برد و همش دستاش و دورم حلقه می کرد و
به تقلا ها ی من می خندید احساس خیلی خوبی داشتم از این که اون همسرم بود
از این که بر عکس همیشه باهام مهربون شده بود حتی با این که می دونستم
همه ی این رفتاراش بخاطر وجود بچه هاست بازم دوستش داشتم ....
بعد از این اهنگ دجی گفت :
_ به افتخار این زوج جذابو خوشبخت (هه) به مناسبت این شب برفی یه اهنگه برفی دارم
واسشون ... در اخر عاشقا
_ م...من ارایشمو دوست .. دارم خــــــــوب!
باز با همون لحن گفت :
_ بی خود کردی همین که گفتم! سوگند نذار یه جور دیگه حالیت کنما! برو کاری که گفتمو
بکن!
گریم گرفت ! دلم نمیخواست ارایشمو پاک کنم ... اونم این ارایش به این خوبی که کلی به
خاطرش نازی زحمت کشیده بود! با التماس گفتم :
_ اشوان خواهش میکنم ... من که هیچوقت اینجوری ارایش نمیکنم ! امشب فرق داره ...
تو رو خدا اذیت نکن دیگه!!
چونمو محکم با دستش گرفتو تو چشمام خیره شد ... نگاه کردن تو چشمای جذابش
آبم میکرد ... نمیدونم چند ثانیه تو اون حالت بودیم که با بوسش شوکه شدم ...
اختیاری از خودم نداشتم فقط یه لحظه وارده دنیای شیرینی شدم ... با کشیده شدنه
سرش به عقب مثل منگولا نگاش کردم که پوزخندی زدو گفت :
_ حالا بهتر شد ولی یادت باشه دفعه ی دیگه با این قیافه ببینمت بلای بدی سرت میارم خانوم
کوچولو!
هنوز منگ بودم ... وقتی یکم ازم فاصله گرفت تازه چهر مو توی ایینه دیدم ... رزم خیلی کمرنگ
شده بود ... ای کاش انقدر زور داشتم تا حقه این ادمه زورگو رو بذارم کفه دستش!
همونجور که منو هل میداد که از اتاق خارج شم با لحن مسخره ای گفت :
_ چقدر بهش فکر میکنی! یادم بنداز اسم این ماتیکرو از نازی بپرسم خیلی خوشمزه بود!
پوزخند زدمو با حرص گفتم :
_ چطور؟ میخوای بخوریش؟؟
با شیطنت جواب داد :
_ خالی خالی نه عزیزم!
محکم زدم تو بازوشو گفتم :
_ خیلی بی ادبی!!!
غش غش زد زیر خنده ...
خدایا چقدر قشنگ میخندید ...
به خواسته ی اشوان دستمو دور بازوش حلقه کردم با هم وارد سالن شدیم !
اینبار برعکس دفعه ی قبل همه با دیدن ما شوکه شدن ... تازه فهمیدن من کیم!
صحنه ی خنده داری بود نگاه بقیه رو ما دوتا زوم شده بود ... ناخداگاه ریز خندیدم که اشوان
اروم گفت :
_ چیه جغله؟!؟ واسه چی میخندی!!؟؟
سعی کردم خندمو قورت بدم ...
_ هیچی!
اشوانم سکوت کردو به مسیرمون ادامه دادیم ... تمام مدت با سر به همه سلام میکردیمو
خوش امد میگفتیم ! با دیدن اشکان باز تنم لرزید و ناخداگاه به اشوان بیشتر چسبیدم ...
با تعجب نگام کرد ولی چیزی نگفت !
انقدر جلو رفتیم که به جمع بچه ها رسیدیم ... اشوان با صدای خیلی سردی رو به
اشکان گفت :
- سلام !
اشکان نگاهی به من بعد به برادرش انداختو جواب داد :
_ سلام برادر بی معرفت چطوری؟
_ اشوان با همون غرور همیشش گفت :
- من که خوبم تو چطوری؟؟
اشکان پوزخندی زدو گفت :
_ با اینکه مهم نیست اما خوبم!
اشوانم مثل برادرش ارز اون پوزخند معروفاش زدو نگاهشو به سمت من گرفت :
_ عزیزم بریم وسط ؟؟
با چشمایه گرد شده از تعجبم بهش نگاه کردم ... این واقعا اشوان بود ....
با فشاری که به کمرم وارد کرد به خودم اومدمو سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم ..
دوباره با هدایته دستاش به سمته مرکز سالن رفتیم !
صدای اهنگ کل فضا رو پر کرد ... خجالت میکشیدم از رقصیدن با اشوان اما با خاموش شدن چراغا و
روشن شدن رقص نورا یکم راحت تر شد کارم .. باهاش همراه شدم ....
♫♫♫
♫♫♫
وای چه حس و حالی دارم تو رویا به تو رسیدم
نمیدونم ولی انگار تو رو دوست دارم تورو دوست دارم شدیدا
تو رو دوست دارم شدیدا
از حالا تا به همیشه
حس خوبی که به تو دارم
یه لحظه کم نمیشه
من شدیدا آرزومه تا ابد تو رو ببینم
تو چشات ستاره داری منم عاشق همینم
تو شدیدا پیش رومی حتی تو خواب و رویا
تا به تو فکر می کنم عطر تو می پیچه اینجا
♫♫♫
♫♫♫
یه جورایی نمیتونم تو رو رو چشام نذارم
نمیشه بدون عشقت لحظه ای دوم بیارم
تو تمام زندگیمی کسی خوبی تو نداره
چشامو رو هم میزارم تا ببینمت دوباره
من شدیدا آرزومه تا ابد تو رو ببینم
تو چشات ستاره داری منم عاشق همینم
تو شدیدا پیش رومی حتی تو خواب و رویا
تا به تو فکر می کنم عطر تو می پیچه اینجا
♫♫♫
وای چه حس و حالی دارم تو رویا به تو رسیدم
نمیدونم ولی انگار تو رو دوست دارم تورو دوست دارم شدیدا
تو رو دوست دارم شدیدا
از حالا تا به همیشه
حس خوبی که به تو دارم
یه لحظه کم نمیشه
من شدیدا آرزومه تا ابد تو رو ببینم
تو چشات ستاره داری منم عاشق همینم
تو شدیدا پیش رومی حتی تو خواب و رویا
تا به تو فکر می کنم عطر تو می پیچه اینجا
♫♫♫
حقیقتا مردونه و جذاب می رقصید ... سعی می کردم با فاصله ازش برقصم
اما اون فاصله رو از بیبن می برد و همش دستاش و دورم حلقه می کرد و
به تقلا ها ی من می خندید احساس خیلی خوبی داشتم از این که اون همسرم بود
از این که بر عکس همیشه باهام مهربون شده بود حتی با این که می دونستم
همه ی این رفتاراش بخاطر وجود بچه هاست بازم دوستش داشتم ....
بعد از این اهنگ دجی گفت :
_ به افتخار این زوج جذابو خوشبخت (هه) به مناسبت این شب برفی یه اهنگه برفی دارم
واسشون ... در اخر عاشقا
۱۸۶.۸k
۰۸ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۰۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.