پارت = 4
پارت = 4
رمان = غم های شاه زاده♡
ا.ت : رفتم ی لباس پوشیدم تقریبا باز بود نمی دونم حاضر شدم و به سمت قصر راهی شدم..
رسیدم قصر گفتم که من رو شاه زاده کار دارن نمی دونم چرا همه لباس مشکی پوشیده بودن تا اینکه یکی از خدمت کار ها گفت که ..
پادشاه فوت کرده و جانشینش پسرش. تهیونگه .
و جونگ کوک شاه زاده از این موضوع ناراحته و عصبانی گفت که بهتره نرم پیشش ولی من به حرف اون خدمت کار گوش نکردم و به سمت اتاق شاه زاده کوک رفتم.
در زدم با لحن خیلی ضعیفی گفت ..
کوک: بله کیهه
ا.ت: ب...بخشید من هستم خا..خانوم ا.ت
کوک: بیا داخل
ا.ت: رفتم تو و سلام کردم
س..سلام تسلیت میگم واقعا متاسفم
کوک: متاسف نباش مگه نگفتم باهام راحت حرف بزن ها
ا.ت: باشه
کوک: خوبه بیا بشین
( ا.ت اومدی به قصر ی لباس تقریبا باز پوشیده بود )
اوه
اوه
اوه
چه پوستت سفیدع
جون
ا.ت: با خجالت رفتم نشستم روی صندلی
کوک: بیا بیا اینجا بشین
(پاهاش رو اشاره میکنه)
ا.ت: ا...ا....
کوک: زود باش
ا.ت: آخه..آخه
کوک: وقتی من میگم یعنی بیا
ا.ت: چ.شم یعنی ..ب باشه
رفتم با خجالت رو پاهاش نشستم
از پشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد
و گفت..
کوک: چخبر ناناس؟
ا.ت: سلامت..ی
کوک: اشکالی داره بگم؟
ببخشید زیاده روی کردم فقط دارم ابراز علاقه میکنم خوب من تا الان از کسی خوشم نیومده و بلد نیستم چجوری باهاش ارتباط برقرار کنم یا دوست بشم .
ا.ت :......
ادامه دارد............
مرسی که تا آخر. خوندی بیب🍷❤️🩹🧷
#مدیر_نیلی
رمان = غم های شاه زاده♡
ا.ت : رفتم ی لباس پوشیدم تقریبا باز بود نمی دونم حاضر شدم و به سمت قصر راهی شدم..
رسیدم قصر گفتم که من رو شاه زاده کار دارن نمی دونم چرا همه لباس مشکی پوشیده بودن تا اینکه یکی از خدمت کار ها گفت که ..
پادشاه فوت کرده و جانشینش پسرش. تهیونگه .
و جونگ کوک شاه زاده از این موضوع ناراحته و عصبانی گفت که بهتره نرم پیشش ولی من به حرف اون خدمت کار گوش نکردم و به سمت اتاق شاه زاده کوک رفتم.
در زدم با لحن خیلی ضعیفی گفت ..
کوک: بله کیهه
ا.ت: ب...بخشید من هستم خا..خانوم ا.ت
کوک: بیا داخل
ا.ت: رفتم تو و سلام کردم
س..سلام تسلیت میگم واقعا متاسفم
کوک: متاسف نباش مگه نگفتم باهام راحت حرف بزن ها
ا.ت: باشه
کوک: خوبه بیا بشین
( ا.ت اومدی به قصر ی لباس تقریبا باز پوشیده بود )
اوه
اوه
اوه
چه پوستت سفیدع
جون
ا.ت: با خجالت رفتم نشستم روی صندلی
کوک: بیا بیا اینجا بشین
(پاهاش رو اشاره میکنه)
ا.ت: ا...ا....
کوک: زود باش
ا.ت: آخه..آخه
کوک: وقتی من میگم یعنی بیا
ا.ت: چ.شم یعنی ..ب باشه
رفتم با خجالت رو پاهاش نشستم
از پشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد
و گفت..
کوک: چخبر ناناس؟
ا.ت: سلامت..ی
کوک: اشکالی داره بگم؟
ببخشید زیاده روی کردم فقط دارم ابراز علاقه میکنم خوب من تا الان از کسی خوشم نیومده و بلد نیستم چجوری باهاش ارتباط برقرار کنم یا دوست بشم .
ا.ت :......
ادامه دارد............
مرسی که تا آخر. خوندی بیب🍷❤️🩹🧷
#مدیر_نیلی
۱.۹k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.