(ارباب زاده)𝐏𝔞ⓡŦ..15
ته*ویو
تعجب کردم،میدونستم که این جیمین اقا به همه میگه
ته:تا کجاش و میدونید
جین:اونجایی که عاشقشی
ته:خب همه چی رو میدونید که.
م ته*ویو
گوشیم و برداشتم و رفتم داخل انباری.
دیدم نشسته،در و باز که کردم رفتم تو،گفتم
م ته:اون پسره جونگهیون رو ولش کن.
ا.ت:نمیخوام بتوچه
م ته:نظرش دروارد تورو میخوای بفهمی ضبط کردم وقتی حرف میزدم باهاش حالا بشنو
ا.ت:بذار ضبط رو بشنوم
م ته:باشه
ضبط رو واسش گذاشتم وقتی تموم شد،زد زیر گریه
م ته:الان چرا گریه داری میکنی
ا.ت:چون اینشکلی باهام بازی کردن(با گریه)
م ته:قوی باش گریه هات رو پاک کن.
ا.ت:چشم(گریه هاش رو پاک کرد)
م ته:دخترم باید بهت یه چیزی بگم
ا.ت:بگو
م ته:تو باید با تهیونگ ازدواج کنی
ا.ت:چی؟چرا؟
م ته:باید باهاش ازدواج کنی چیزی هست که من دارم میگم
ا.ت:نمیتونم با کسی که دوسش ندارم ازدواج کنم
م ته:بعدا عاشقش میشی اونم همینطور
ا.ت:ب...ا..شه
م ته:افرین بجای اینکه به کسی نگی دارم تورو به ی مرد پولدار و خوشتیپ میدم به کسی نگو
ا.ت:باشه
ا.ت*ویو
از انباری ازادم کرد،اومدم بیرون نباید به کسی بگم.
چرا باید با پسرش ازدواج کنم چرا اجباری اصلا،این زنه دیوونه هست
پیرهنم رو گرفته بود و دنبال خودش داشت میبرد
ا.ت:ولم کن
جلوی در انباری بودیم.
که یهو تهیونگ اومد
ته:اینجا چه خبره............
تعجب کردم،میدونستم که این جیمین اقا به همه میگه
ته:تا کجاش و میدونید
جین:اونجایی که عاشقشی
ته:خب همه چی رو میدونید که.
م ته*ویو
گوشیم و برداشتم و رفتم داخل انباری.
دیدم نشسته،در و باز که کردم رفتم تو،گفتم
م ته:اون پسره جونگهیون رو ولش کن.
ا.ت:نمیخوام بتوچه
م ته:نظرش دروارد تورو میخوای بفهمی ضبط کردم وقتی حرف میزدم باهاش حالا بشنو
ا.ت:بذار ضبط رو بشنوم
م ته:باشه
ضبط رو واسش گذاشتم وقتی تموم شد،زد زیر گریه
م ته:الان چرا گریه داری میکنی
ا.ت:چون اینشکلی باهام بازی کردن(با گریه)
م ته:قوی باش گریه هات رو پاک کن.
ا.ت:چشم(گریه هاش رو پاک کرد)
م ته:دخترم باید بهت یه چیزی بگم
ا.ت:بگو
م ته:تو باید با تهیونگ ازدواج کنی
ا.ت:چی؟چرا؟
م ته:باید باهاش ازدواج کنی چیزی هست که من دارم میگم
ا.ت:نمیتونم با کسی که دوسش ندارم ازدواج کنم
م ته:بعدا عاشقش میشی اونم همینطور
ا.ت:ب...ا..شه
م ته:افرین بجای اینکه به کسی نگی دارم تورو به ی مرد پولدار و خوشتیپ میدم به کسی نگو
ا.ت:باشه
ا.ت*ویو
از انباری ازادم کرد،اومدم بیرون نباید به کسی بگم.
چرا باید با پسرش ازدواج کنم چرا اجباری اصلا،این زنه دیوونه هست
پیرهنم رو گرفته بود و دنبال خودش داشت میبرد
ا.ت:ولم کن
جلوی در انباری بودیم.
که یهو تهیونگ اومد
ته:اینجا چه خبره............
۱۳.۷k
۱۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.