فیک جنون فصل ۲
پارت ۱۳☆☆☆☆☆
سریع سوار ماشین شدم وقت نبود تا منتظر جین و جیهوپ بمونم با تمام سرعت به سمت امارت سبز رفتم
حالم حالت عجیبی بود آخرین مکالمه ام با یونگی به خوبی تموم نشده بود و الان اون بدون تقصیر توی هچل افتاده بود
از طرفی دلم براش تنگ شده بود از طرف دیگه میترسیدم که اتفاقی واسش افتاده باشه و طرفی هم هیچکی نمیتونست جلوی خشمم رو بگیره
وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم و سمت در امارت رفتم و دستگیره رو تکون دادم ولی قفل بود هوفی کشیدم و رفتم وسط کوچه وایستادم تا بتونم از خونه کمی دور باشم که خوب بر اندازش کنم
یه عمارت قولپیکر با دیوار های سبز و پنجره های گنده
یک لحظه چشمام رو به پنجره دوختم و بعد به صندوق عقب ماشین نگاه کردم
همیشه چند متر طناب برای این وقت ها آماده داشتم
صندوق رو باز کردم و طناب رو برداشتم به اطراف نگاه کردم
از بقل درختچه ای که کنار سر در امارت بود یک سنگ بزرگ برداشتم و به انتهای طناب بستم رفتم و یک دور امارت رو چرخیدم تا به یک پنجره باز رسیدم برام مهم نبود اون پنجره مال کجا بود فقط الان هر کاری میکردم تا یونگی رو از خطر نجات بدم
چند بار طول کشید ولی دفعه آخر سنگ توی اتاق افتاد و سفت گیر کرد
پاهام رو به دیواره سفت کردم و طناب رو محکم گرفتم
نفس عمیقی کشیدم و آروم قدم برداشتم
تقریبا به بالا رسیده بودم دستام رو به دو ور پنجره گرفتم و خودم رو بالا کشیدم و توی اتاق افتادم
اتاقی نسبتا شبیه به اتاق خواب تخت دو نفره کاملا سیاه و فرش و دیوار ها و همه چی رنگ مشکی مات بود
اون اتاق خیلی دلگیر بود کی میتونست اونجا بخوابه
اسلحه رو از جیب پشتیم در اوردم و آروم به سمت در خروج اتاق رفتم دستگیره رو گرفتم و باز کردم
کمی به این ور و اون ور راه رو نگاه انداختم
راه رویی تنگ با دیوار های سفید و تابلو هایی با نقاشی های پیچیده و عجیب
کسی توی راه رو نبود پس از اتاق بیرون رفتم
انتهای یک ور راه رو یک آسانسور بود و یک ور دیگه به حال ختم میشد
اول باید این طبقه رو خوب میگشتم پس سمت حال رفتم
دیزاین خونه رنگ سبز و سفید قاطی بود
مبل های چرم سبز و میز سنگی سفیدی که وسط حال بود با رگه های طلایی اونجا رو گرم میکرد
همین طور به اطراف نگاه میکردم که با شنیدن صدایی پشت سرم سریع واکنش دادم و برگشتم
سریع سوار ماشین شدم وقت نبود تا منتظر جین و جیهوپ بمونم با تمام سرعت به سمت امارت سبز رفتم
حالم حالت عجیبی بود آخرین مکالمه ام با یونگی به خوبی تموم نشده بود و الان اون بدون تقصیر توی هچل افتاده بود
از طرفی دلم براش تنگ شده بود از طرف دیگه میترسیدم که اتفاقی واسش افتاده باشه و طرفی هم هیچکی نمیتونست جلوی خشمم رو بگیره
وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم و سمت در امارت رفتم و دستگیره رو تکون دادم ولی قفل بود هوفی کشیدم و رفتم وسط کوچه وایستادم تا بتونم از خونه کمی دور باشم که خوب بر اندازش کنم
یه عمارت قولپیکر با دیوار های سبز و پنجره های گنده
یک لحظه چشمام رو به پنجره دوختم و بعد به صندوق عقب ماشین نگاه کردم
همیشه چند متر طناب برای این وقت ها آماده داشتم
صندوق رو باز کردم و طناب رو برداشتم به اطراف نگاه کردم
از بقل درختچه ای که کنار سر در امارت بود یک سنگ بزرگ برداشتم و به انتهای طناب بستم رفتم و یک دور امارت رو چرخیدم تا به یک پنجره باز رسیدم برام مهم نبود اون پنجره مال کجا بود فقط الان هر کاری میکردم تا یونگی رو از خطر نجات بدم
چند بار طول کشید ولی دفعه آخر سنگ توی اتاق افتاد و سفت گیر کرد
پاهام رو به دیواره سفت کردم و طناب رو محکم گرفتم
نفس عمیقی کشیدم و آروم قدم برداشتم
تقریبا به بالا رسیده بودم دستام رو به دو ور پنجره گرفتم و خودم رو بالا کشیدم و توی اتاق افتادم
اتاقی نسبتا شبیه به اتاق خواب تخت دو نفره کاملا سیاه و فرش و دیوار ها و همه چی رنگ مشکی مات بود
اون اتاق خیلی دلگیر بود کی میتونست اونجا بخوابه
اسلحه رو از جیب پشتیم در اوردم و آروم به سمت در خروج اتاق رفتم دستگیره رو گرفتم و باز کردم
کمی به این ور و اون ور راه رو نگاه انداختم
راه رویی تنگ با دیوار های سفید و تابلو هایی با نقاشی های پیچیده و عجیب
کسی توی راه رو نبود پس از اتاق بیرون رفتم
انتهای یک ور راه رو یک آسانسور بود و یک ور دیگه به حال ختم میشد
اول باید این طبقه رو خوب میگشتم پس سمت حال رفتم
دیزاین خونه رنگ سبز و سفید قاطی بود
مبل های چرم سبز و میز سنگی سفیدی که وسط حال بود با رگه های طلایی اونجا رو گرم میکرد
همین طور به اطراف نگاه میکردم که با شنیدن صدایی پشت سرم سریع واکنش دادم و برگشتم
۱۱.۴k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.