Love without trust
پارت ۱۳
لینو: خب....اول بریم ترن هوایی؟
هان: واسه اولیش یکم..
لینو: اتفاقا ترست میریزه.
هان: باشه.
ویو لینو
رفتم دوتا بلیط برای ترن هوایی گرفتم و با هان وایسادیم تو صف. معلومه خیلی میترسه از الان داره میلرزه. دستشو محکم گرفتم.
لینو: هان..چیزی نمیشه نگران نباش.
هان: با..باشه.
بعد چند دقیقه بعد نوبتمون شد.
هان: تا هنوز شروع نشده من یه لحظه برم دسشویی.
لینو: باشه زود بیا.
هان رفت دسشویی. چند ثانیه بعد دیدم یه دختر زشت اومد کنارم نشست.
لینو: هوی چیکار میکنی؟
دختره: چیه نشستم دیگه.
لینو: بلند شو ببینم اینجا جایه یه نفر دیگس!(با یکم داد)
دختره: ایش.
از جایه هان بلند شد و رفت.همون موقع هان با یه چهره ناراحت اومد نشست کنارم.
لینو: هان چیشده؟
هان: اون دختره کی بود؟
لینو: اون دختره پرو همینطوری اومد نشست سر جات بعد سرش داد زدم بلند شد.
هان: آها
لینو: نکنه حسودی کردی؟
هان: چرا باید حسودی کنم؟!
خندیدم..اخه چقدر کیوت دروغ میگی تو.
لینو:باشه باشه..
الان شروع به حرکت میکنه کمر بندت رو بزن.
هان: باشه.
بعد چند دقیقه شروع به حرکت کرد. اولش چیز خاصی نبود ولی بعدش سرعتش زیاد شد. هان هم از ترس دسته صندلی رو فشار میداد و چشماشو میبست. منم از فرصت استفاده کردم و دستشو گرفتم.
هان: لی...نو.
لینو: شیشش دستمو بگیر ترست کمتر میشه.
هان: باشه.
دستمو محکم گرفت.
لینو: هاننن چشماتو باز کن.
اروم چشماشو باز کرد و با ترس به اطراف نگاه کرد. کم کم انگار داشت ترسش میریخت.
لینو: باحالههه؟
هان: ارههه...ولی هنوز میترسم.
بعد چند دقیقه تموم شد و ایستاد. هان با لرز از ترن هوایی پیاده شد و رفت رویه صندلی نشست.
لینو: خوبی؟میخوای برات اب بیارم؟
هان: اره....
لینو: باشه همینجا بشین الان میام.
لینو: خب....اول بریم ترن هوایی؟
هان: واسه اولیش یکم..
لینو: اتفاقا ترست میریزه.
هان: باشه.
ویو لینو
رفتم دوتا بلیط برای ترن هوایی گرفتم و با هان وایسادیم تو صف. معلومه خیلی میترسه از الان داره میلرزه. دستشو محکم گرفتم.
لینو: هان..چیزی نمیشه نگران نباش.
هان: با..باشه.
بعد چند دقیقه بعد نوبتمون شد.
هان: تا هنوز شروع نشده من یه لحظه برم دسشویی.
لینو: باشه زود بیا.
هان رفت دسشویی. چند ثانیه بعد دیدم یه دختر زشت اومد کنارم نشست.
لینو: هوی چیکار میکنی؟
دختره: چیه نشستم دیگه.
لینو: بلند شو ببینم اینجا جایه یه نفر دیگس!(با یکم داد)
دختره: ایش.
از جایه هان بلند شد و رفت.همون موقع هان با یه چهره ناراحت اومد نشست کنارم.
لینو: هان چیشده؟
هان: اون دختره کی بود؟
لینو: اون دختره پرو همینطوری اومد نشست سر جات بعد سرش داد زدم بلند شد.
هان: آها
لینو: نکنه حسودی کردی؟
هان: چرا باید حسودی کنم؟!
خندیدم..اخه چقدر کیوت دروغ میگی تو.
لینو:باشه باشه..
الان شروع به حرکت میکنه کمر بندت رو بزن.
هان: باشه.
بعد چند دقیقه شروع به حرکت کرد. اولش چیز خاصی نبود ولی بعدش سرعتش زیاد شد. هان هم از ترس دسته صندلی رو فشار میداد و چشماشو میبست. منم از فرصت استفاده کردم و دستشو گرفتم.
هان: لی...نو.
لینو: شیشش دستمو بگیر ترست کمتر میشه.
هان: باشه.
دستمو محکم گرفت.
لینو: هاننن چشماتو باز کن.
اروم چشماشو باز کرد و با ترس به اطراف نگاه کرد. کم کم انگار داشت ترسش میریخت.
لینو: باحالههه؟
هان: ارههه...ولی هنوز میترسم.
بعد چند دقیقه تموم شد و ایستاد. هان با لرز از ترن هوایی پیاده شد و رفت رویه صندلی نشست.
لینو: خوبی؟میخوای برات اب بیارم؟
هان: اره....
لینو: باشه همینجا بشین الان میام.
۷.۹k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.