آمدی خنجر خود را به نگاهم بزنی

آمدی خنجر خود را به نگاهم بزنی
تا شبی یک تنه بر قلب سپاهم بزنی

قلمت را بزنی داخل این جوهرِ خون
رنگِ قرمز به دلِ تخته سیاهم بزنی

بنشینی وسط راه و میان کوچه
هر قدم تابلوی ایست به راهم بزنی

پشت آن لحظه که در راست ترین ناحیه ام
ساده برچسب دروغین به گواهم بزنی

سایه ات را بکشانی به سرِ وحشت من
ظالمانه به سرِ گریه و آهم بزنی

روی این قله به سمتم بپری مثل پلنگ
چنگ بر صورتِ زیبایی ماهم بزنی

#مسعود_نامداری
دیدگاه ها (۱)

کنون وامانده از هرجادگر با خود کنم نجوا#فریدون_مشیری

جهان فراموش نمیکندیک روز و آن همه خورشید؟!یک روز و آن همه غر...

جهانخالی تر از آن استکه جای خالی تو را حس نکنمو خیال کنچه خا...

روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده امبسکه خود را در دل آیینه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط