هانی بال² پارت ششم
- ولی من نمیدونم نمیدونم چطوری بهت اعتماد کنم از گذر زمان و الان هم میترسم ته ته
+ شش ا.ت بزار بگذره خودت میفهمی و افتخار میکنی که عاشقم بودی
- هوم
چشام گرم شدن برای خواب و تهیونگ سرش روی سینه من گذاشته بود
خیلی حس ارومی داشتم این ارامش خالص بود هوم
بعد چند دقیقه جفتمون به خواب رفتیم
هفته بعد*
تهیونگ ویو :
فردا روز عروسی من و ا.ت من هنوز عشق کاملشو بدست نیاوردم ولی به خواسته اجوما و خودم زشت بود فقط اسم زن و شوهر رومون میبود ، ولی حس خوبی داشت حس خوشحالی و تنها نبودن. مخصوصا وقتی که برام ناله میکنه که بیشتر میخوامش
سرمو اروم تکون دادم تا از فکر بیام بیرون
به رییس تالار زنگ زدم
رییس: سلام اقای تهیونگ خوشحال شدم زنگ زدید
+ فقط بگو امادس یا نه!
رییس : ب..بله همه چی طبق خواسته شما پیش رفته بدون هیچ کم و کاسری
+ خوبه
ا.ت ویو :
باورم نمیشد.. فردا عروسی دارم یعنی..یعنی خوشبخت میشم؟ ولی اگه هیچ مردی هم نبود خوشبخت میبودم
داشتم میرفتم سالن عمارت که دیدم همه دارن عجله میکنن غذا میپزن تزئینات برای امشب
امشب فقط به مهمونای خاص معرفی میشدم فردا برای همه ..
صدای در عمارت اومد
- من میرم باز کنم اجوما
وقتی درو باز کردم با شوک به مرد روبهروم نگاه کردم
- ک..کوکی؟
تهیونگ ویو:
با صدای ا.ت که اسم کوکی صدا زد
تفنگمو آماده کردم و رفتم سمتش
که یهو کوکی رو دیدم ا.ت رو بغل کرده
عصبی شدم انقدر که خون جلوی چشمامو گرفت
دویدم سمت ا.ت که با تعجب به من نگاه میکرد
یقه کوک رو گرفتم و کشیدمش سمت خودم
- عوضی سمت ا.ت نرو!
~اون عشق منه به تو چه
پوزخندی از رو عصبانیت زدم
+اوه نکنه نقشه های سوزی لو رفتن؟ میدونستم. لو رفتن؟؟؟؟ هاان؟ چیشد
~ولم کن لعنتی اشغال تو میدونستی؟
+ من وقتی دل زنمو شکوندی فرداش فهمیدم بیبی بوی
- چ.. چی ؟ چه اتفاقی افتاده ته ته
+ اقا زنشون سوزی شرکتشو و پولاشو بالا کشید طلاق هم نمیگیره فقط پنج تا شرکت مونده براش!
- کوکی خوبی؟
~ا.ت ..تو هنوز نگرانمی؟
- معلومه.. چون تو
با این حرف ا.ت خیلی شوکه شدم خیلی خواستم با تفنگ بخوابونم تو مغز کوک یا ا.ت اگه بگه عاشقتم چی
- چون تو برادرمی کوک و فردا میخوام دعوتت کنم به عروسیم
شرط ۳۰ لایک
۵۰ تا کامنت
ببخشید دیر شد بخاطر کلاس و ازمونا و خستگی نتونستم اپلود کنم امشب هم آپلود میکنم
+ شش ا.ت بزار بگذره خودت میفهمی و افتخار میکنی که عاشقم بودی
- هوم
چشام گرم شدن برای خواب و تهیونگ سرش روی سینه من گذاشته بود
خیلی حس ارومی داشتم این ارامش خالص بود هوم
بعد چند دقیقه جفتمون به خواب رفتیم
هفته بعد*
تهیونگ ویو :
فردا روز عروسی من و ا.ت من هنوز عشق کاملشو بدست نیاوردم ولی به خواسته اجوما و خودم زشت بود فقط اسم زن و شوهر رومون میبود ، ولی حس خوبی داشت حس خوشحالی و تنها نبودن. مخصوصا وقتی که برام ناله میکنه که بیشتر میخوامش
سرمو اروم تکون دادم تا از فکر بیام بیرون
به رییس تالار زنگ زدم
رییس: سلام اقای تهیونگ خوشحال شدم زنگ زدید
+ فقط بگو امادس یا نه!
رییس : ب..بله همه چی طبق خواسته شما پیش رفته بدون هیچ کم و کاسری
+ خوبه
ا.ت ویو :
باورم نمیشد.. فردا عروسی دارم یعنی..یعنی خوشبخت میشم؟ ولی اگه هیچ مردی هم نبود خوشبخت میبودم
داشتم میرفتم سالن عمارت که دیدم همه دارن عجله میکنن غذا میپزن تزئینات برای امشب
امشب فقط به مهمونای خاص معرفی میشدم فردا برای همه ..
صدای در عمارت اومد
- من میرم باز کنم اجوما
وقتی درو باز کردم با شوک به مرد روبهروم نگاه کردم
- ک..کوکی؟
تهیونگ ویو:
با صدای ا.ت که اسم کوکی صدا زد
تفنگمو آماده کردم و رفتم سمتش
که یهو کوکی رو دیدم ا.ت رو بغل کرده
عصبی شدم انقدر که خون جلوی چشمامو گرفت
دویدم سمت ا.ت که با تعجب به من نگاه میکرد
یقه کوک رو گرفتم و کشیدمش سمت خودم
- عوضی سمت ا.ت نرو!
~اون عشق منه به تو چه
پوزخندی از رو عصبانیت زدم
+اوه نکنه نقشه های سوزی لو رفتن؟ میدونستم. لو رفتن؟؟؟؟ هاان؟ چیشد
~ولم کن لعنتی اشغال تو میدونستی؟
+ من وقتی دل زنمو شکوندی فرداش فهمیدم بیبی بوی
- چ.. چی ؟ چه اتفاقی افتاده ته ته
+ اقا زنشون سوزی شرکتشو و پولاشو بالا کشید طلاق هم نمیگیره فقط پنج تا شرکت مونده براش!
- کوکی خوبی؟
~ا.ت ..تو هنوز نگرانمی؟
- معلومه.. چون تو
با این حرف ا.ت خیلی شوکه شدم خیلی خواستم با تفنگ بخوابونم تو مغز کوک یا ا.ت اگه بگه عاشقتم چی
- چون تو برادرمی کوک و فردا میخوام دعوتت کنم به عروسیم
شرط ۳۰ لایک
۵۰ تا کامنت
ببخشید دیر شد بخاطر کلاس و ازمونا و خستگی نتونستم اپلود کنم امشب هم آپلود میکنم
۱۶.۲k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.