Life for love
Life for love
پارت 47
انا: خب اول کی شروع میکنه؟؟
فلورا: اول من شروع میکنم من قرار بود درباره جو کریل اطلاعات جمع کنم جو کریل تا سه سال بعد از ماجرای آتش سوزی عمارت توی شهر زندگی میکرد چند باری برای هادت چیزهایی که دیده بود و چیزهایی که میدونست به پاسگاه پلیس مربوطه که مسئولیت حل پرونده را به عهده داشت رفت بعد از اون که که پرونده بسته شد اونم از شهر خارج شد به عنوان یه مهاجرت معکوس شروع کرد تو زندگی توی یه روستای آلردیا نزدیک یویورک زندگی میکنه همراه پسرش که همسرش ۵ سال پیش فوت شده همینطور به دلیل خشونت و سر صدا و رفتار بدی که با ساکنین اونجا میگن اون یه پیرمرد بد اخلاقه مجوز اسلحه گرم داره و تفنگ شکاری قدیمی داره و اصلاً خوشش نمیاد با کسی رفت و آمد و معاشرتی داشته باشه
سان هی: خوبه فردا راه میوفتیم باید بریم دیدنش حتما
میرا: اوک ؛ خوب حالا نوبت منه من قرار بود درباره یه ماجرای ۱۷ سال پیش اطلاعات جمع کنم درباره اون سه تا مظنونی که بهمون دربارشون گفتن کسی که از همه بیشتر شرایطش رو داشته با چیزهایی که در موردش تحقیق کردم متوجه شدم قبلاً دلال اسلحه بوده اما بنا به دلایلی از این کار خارج میشه ۷ سال بعد از اینکه به عنوان دلیل اسلحه از کارش خارج میشه به عنوان یه مافیای تازه کار شروع به تاسیس باند خودش میکنه اون موقع به خاطر ضعفی که باندش داشته باندای قدرتمندتر بزرگتر نزدیکش نمیشدم برای همین هم شروع میکنی برای کار اولش معامله کردن با یکی از بزرگترین مافیاهای اون زمان که پدرت بوده اسم باندشم وزق طلایی بوده هنوزم توی اون کاره و پلیس اینترپل دنبالشه ولی هنوز نتونستن ردی ازش پیدا کنن پسرشم که با اون شب دیدیم و هنوز متوجه نشدم که مایکل لیستر با پدرش ارتباط مافیایی خاصی داره یا نه فقط انقدر میدونم که هر هفته پنجشنبهها تمام روز رو پیش پدرشه و رفتار مشکوکی هم نداشته سوابق بدی هم نداشته این یه مورد مشکوکه که باید بیشتر بررسی بشه.
انا: خوب نوبتیم که باشه حالا نوبت منه قرار شد درباره خواهرت اطلاعات جمع کنم
پارت 47
انا: خب اول کی شروع میکنه؟؟
فلورا: اول من شروع میکنم من قرار بود درباره جو کریل اطلاعات جمع کنم جو کریل تا سه سال بعد از ماجرای آتش سوزی عمارت توی شهر زندگی میکرد چند باری برای هادت چیزهایی که دیده بود و چیزهایی که میدونست به پاسگاه پلیس مربوطه که مسئولیت حل پرونده را به عهده داشت رفت بعد از اون که که پرونده بسته شد اونم از شهر خارج شد به عنوان یه مهاجرت معکوس شروع کرد تو زندگی توی یه روستای آلردیا نزدیک یویورک زندگی میکنه همراه پسرش که همسرش ۵ سال پیش فوت شده همینطور به دلیل خشونت و سر صدا و رفتار بدی که با ساکنین اونجا میگن اون یه پیرمرد بد اخلاقه مجوز اسلحه گرم داره و تفنگ شکاری قدیمی داره و اصلاً خوشش نمیاد با کسی رفت و آمد و معاشرتی داشته باشه
سان هی: خوبه فردا راه میوفتیم باید بریم دیدنش حتما
میرا: اوک ؛ خوب حالا نوبت منه من قرار بود درباره یه ماجرای ۱۷ سال پیش اطلاعات جمع کنم درباره اون سه تا مظنونی که بهمون دربارشون گفتن کسی که از همه بیشتر شرایطش رو داشته با چیزهایی که در موردش تحقیق کردم متوجه شدم قبلاً دلال اسلحه بوده اما بنا به دلایلی از این کار خارج میشه ۷ سال بعد از اینکه به عنوان دلیل اسلحه از کارش خارج میشه به عنوان یه مافیای تازه کار شروع به تاسیس باند خودش میکنه اون موقع به خاطر ضعفی که باندش داشته باندای قدرتمندتر بزرگتر نزدیکش نمیشدم برای همین هم شروع میکنی برای کار اولش معامله کردن با یکی از بزرگترین مافیاهای اون زمان که پدرت بوده اسم باندشم وزق طلایی بوده هنوزم توی اون کاره و پلیس اینترپل دنبالشه ولی هنوز نتونستن ردی ازش پیدا کنن پسرشم که با اون شب دیدیم و هنوز متوجه نشدم که مایکل لیستر با پدرش ارتباط مافیایی خاصی داره یا نه فقط انقدر میدونم که هر هفته پنجشنبهها تمام روز رو پیش پدرشه و رفتار مشکوکی هم نداشته سوابق بدی هم نداشته این یه مورد مشکوکه که باید بیشتر بررسی بشه.
انا: خوب نوبتیم که باشه حالا نوبت منه قرار شد درباره خواهرت اطلاعات جمع کنم
۱۱.۲k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.