part💎²¹
bloody diamond
ا/ت: دا...داری دروغ میگی.
کوک: من بهت دروغ نگفتم ا/ت چرا حرفمو باور نمیکنی.
راوی: کوک یه نفس عمیق کشید و ادامه داد.
کوک: من از صمیم قلبم دوست دارم. اونقدر که فکرشم نمیکنی ، من نه به تو و نه به هیچ کس آسیب نمیرسونم. ولی اگه یه روزی یکی بخواد به تو آسیب بزنه قطعا نمیتونم ساکت یه جا بشینم.
ا/ت: ولی.....
کوک: ولی نداره[با داد]
راوی: کوک بد جوری عصبانی شد و گلدون که روی میز کنار تخت بود رو برداشت و اونو محکم کوبید زمین. که باعث شد یه تیکه از گلدون به سمت ا/ت پرتاب بشه و دستش زخم بشه.
ا/ت: اییییی
کوک: چیشد
ا/ت: اینجوری میخواستی بهم صدمه نزنی.
کوک: ا/ت من......
راوی: و بعد کوک زد زیر گریه.
ا/ت: کوک خواهش میکنم گریه نکن
راوی: همون لحظه صدای در اومد. چند نفری بودن که درو با شدت میکوبیدن [ داداشیا منظورم اینکه با شدت در میزدن]
از صداشون که میگفتن لطفا درو باز کنید معلوم بود که پلیسا بودن.
ا/ت: کووک.
کوک: الان من درو باز میکنم.
ا/ت: نه ، وایسا. ممکنه پلیسا باشن.
کوک: خب چیکار کنیم.
ا/ت: برو یه جا قایم شو الان خودم درو باز میکنم.
کوک: مواظب خودت باشه
* ا/ت رفت تا درو باز کنه*
ا/ت: کیه
👮♂️: لطفا درو باز کنید.
ا/ت: سلام ، بفرمایید.
👮♂️: سلام ، ما میخواستیم که از شما یه چنتا سوال بپرسیم.
ا/ت: بله حتما فقط میتونم قبلش کارت شناساییتون رو ببینم.
👮♂️: بله حتما * مثلا نشون داد*
ا/ت: خب در خدمتم.
👮♂️: ما میخواستیم بدونیم که آقای جئون اینجا اومدن یا نه.
ا/ت: نه اینجا نیومده.
👮♂️: میتونیم خونه رو بگردیم.
ا/ت: امممم. بله بفرمایید. فقط اینکه شما حکم دارید که بتونید وارد خونه من بشید؟
👮♂️: متاسفانه خیر ، ممنون که به ما یاد آوری کردید. ببخشید مزاحمتون شدم.
ا/ت: خواهش میکنم اشکال نداره.
👮♂️: شب خوش.
ا/ت: شب خوش.
راوی: وقتی پلیسا رفتن ا/ت درو بست و تکیه داد بهش و یه نفس عمیق کشید.
ا/ت: کوک کجایی
کوک: رفتن
ا/ت: آره.
کوک: تو منو بخشیدی.
ا/ت: به نظرم من باید اینو بگم. تو منو بخشیدی.
راوی: کوک یه خنده خیلی ریزی کردو ادامه داد.
کوک: خیلی دوست دارم.
ا/ت: میگم که الان که تو تحت تقیبی چیکار کنیم که پلیسا دیگه دست از سرمون بردارن.
کوک: خب میتونیم.....
•ادامه دارد•
▪︎ الماس خونین ▪︎
ا/ت: دا...داری دروغ میگی.
کوک: من بهت دروغ نگفتم ا/ت چرا حرفمو باور نمیکنی.
راوی: کوک یه نفس عمیق کشید و ادامه داد.
کوک: من از صمیم قلبم دوست دارم. اونقدر که فکرشم نمیکنی ، من نه به تو و نه به هیچ کس آسیب نمیرسونم. ولی اگه یه روزی یکی بخواد به تو آسیب بزنه قطعا نمیتونم ساکت یه جا بشینم.
ا/ت: ولی.....
کوک: ولی نداره[با داد]
راوی: کوک بد جوری عصبانی شد و گلدون که روی میز کنار تخت بود رو برداشت و اونو محکم کوبید زمین. که باعث شد یه تیکه از گلدون به سمت ا/ت پرتاب بشه و دستش زخم بشه.
ا/ت: اییییی
کوک: چیشد
ا/ت: اینجوری میخواستی بهم صدمه نزنی.
کوک: ا/ت من......
راوی: و بعد کوک زد زیر گریه.
ا/ت: کوک خواهش میکنم گریه نکن
راوی: همون لحظه صدای در اومد. چند نفری بودن که درو با شدت میکوبیدن [ داداشیا منظورم اینکه با شدت در میزدن]
از صداشون که میگفتن لطفا درو باز کنید معلوم بود که پلیسا بودن.
ا/ت: کووک.
کوک: الان من درو باز میکنم.
ا/ت: نه ، وایسا. ممکنه پلیسا باشن.
کوک: خب چیکار کنیم.
ا/ت: برو یه جا قایم شو الان خودم درو باز میکنم.
کوک: مواظب خودت باشه
* ا/ت رفت تا درو باز کنه*
ا/ت: کیه
👮♂️: لطفا درو باز کنید.
ا/ت: سلام ، بفرمایید.
👮♂️: سلام ، ما میخواستیم که از شما یه چنتا سوال بپرسیم.
ا/ت: بله حتما فقط میتونم قبلش کارت شناساییتون رو ببینم.
👮♂️: بله حتما * مثلا نشون داد*
ا/ت: خب در خدمتم.
👮♂️: ما میخواستیم بدونیم که آقای جئون اینجا اومدن یا نه.
ا/ت: نه اینجا نیومده.
👮♂️: میتونیم خونه رو بگردیم.
ا/ت: امممم. بله بفرمایید. فقط اینکه شما حکم دارید که بتونید وارد خونه من بشید؟
👮♂️: متاسفانه خیر ، ممنون که به ما یاد آوری کردید. ببخشید مزاحمتون شدم.
ا/ت: خواهش میکنم اشکال نداره.
👮♂️: شب خوش.
ا/ت: شب خوش.
راوی: وقتی پلیسا رفتن ا/ت درو بست و تکیه داد بهش و یه نفس عمیق کشید.
ا/ت: کوک کجایی
کوک: رفتن
ا/ت: آره.
کوک: تو منو بخشیدی.
ا/ت: به نظرم من باید اینو بگم. تو منو بخشیدی.
راوی: کوک یه خنده خیلی ریزی کردو ادامه داد.
کوک: خیلی دوست دارم.
ا/ت: میگم که الان که تو تحت تقیبی چیکار کنیم که پلیسا دیگه دست از سرمون بردارن.
کوک: خب میتونیم.....
•ادامه دارد•
▪︎ الماس خونین ▪︎
۱۱۴.۷k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.