خب خودم شخصیت انتخاب کردم چون ایگ کردید ماشالا
فیک ساختگی
پارت۱
☆☆☆
نفس نفس میزدم
پاهام دیگه توان دویدن نداشت
چشمام تار میدید و ممکن بود تا ثانیه ی دیگه بیهوش شم ولی به خودم اومدم
نباید بهم میرسیدن
هوا داشت خیلی تاریک میشد پشت صخره ای پنهان شدن
ناشناس:هوا داره تاریک میشه نمی تونیم تو جنگل شب بمونیم
کاسورا:راس میگفت کاملا مکان و فراموش کردم اگه الان هم از دستشون فرار کنم قطعا شب خوراک خرس و گرگ میشم
ولی باید چیکار میکردم
از زیر صخره اومدم بیرون انگار رفته بودن
ولی شب و چجوری بگذرونم؟
اینقدر این سوال توی ذهنم ورج و وورجه میکرد که دیگه نمی تونستم به چیز دیگه ای فکر کنم
شوگا:هی تو
کاسورا:به خودم لرزیدم ترسیده بودم نکنه پیدام کردن
شوگا:اینجا چیکار میکنی؟چرا اینجایی؟نیازمندی چیزی هستی؟
کاسورا:یه لحظه خونم جوش اومد بلند گفتم مگه لباسای من به افراد نیازمند میخوره؟؟؟؟؟؟😐
شوگا:باشه حالا راه و گم کردی؟
کاسورا:اصلا خودت اینجا چیکار میکنی؟
شوگا:خیر سرم با دوستای گوه...چیز گلم اومدم بیرون ولی خیلی چرت و پرت میگفتن خواستم یکم دور شم که یه دختر عجیب غریب دیدم که دیگه خودت میدونی😁
کاسورا:من عجیب غریبممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شوگا:اره حالا نگفتی چرا اینجایی اینجا جایی نیست که به دختر تنها بیاد
کاسورا:هوم اره یسری طلبکار که از پدرم طلب داشتن دنبالمن
شوگا:خب پدرت طلبا رو بده چرا دنبال توئن*اصلا میبینید عقل بچم
کاسورا:خب پدرم فوت کرده*یکوچولو بغض
شوگا:اها*یکم همدردی کن فرزندم😐💔
خب جایی داری؟
کاسورا:نه
شوگا :خب بیا خونه ما*چه زود دختر خاله پسر خاله شدن 😐🌚
کاسورا:جانم؟؟؟
که..........
خب دیگه از این پارت حمایت شه پارت بعد و سریع آپ میکنم🌚
نظرت واسم مهمه توش به کار میبرم
*یعنی میشه از فیک منم حمایت کنید؟؟؟؟؟؟؟
پارت۱
☆☆☆
نفس نفس میزدم
پاهام دیگه توان دویدن نداشت
چشمام تار میدید و ممکن بود تا ثانیه ی دیگه بیهوش شم ولی به خودم اومدم
نباید بهم میرسیدن
هوا داشت خیلی تاریک میشد پشت صخره ای پنهان شدن
ناشناس:هوا داره تاریک میشه نمی تونیم تو جنگل شب بمونیم
کاسورا:راس میگفت کاملا مکان و فراموش کردم اگه الان هم از دستشون فرار کنم قطعا شب خوراک خرس و گرگ میشم
ولی باید چیکار میکردم
از زیر صخره اومدم بیرون انگار رفته بودن
ولی شب و چجوری بگذرونم؟
اینقدر این سوال توی ذهنم ورج و وورجه میکرد که دیگه نمی تونستم به چیز دیگه ای فکر کنم
شوگا:هی تو
کاسورا:به خودم لرزیدم ترسیده بودم نکنه پیدام کردن
شوگا:اینجا چیکار میکنی؟چرا اینجایی؟نیازمندی چیزی هستی؟
کاسورا:یه لحظه خونم جوش اومد بلند گفتم مگه لباسای من به افراد نیازمند میخوره؟؟؟؟؟؟😐
شوگا:باشه حالا راه و گم کردی؟
کاسورا:اصلا خودت اینجا چیکار میکنی؟
شوگا:خیر سرم با دوستای گوه...چیز گلم اومدم بیرون ولی خیلی چرت و پرت میگفتن خواستم یکم دور شم که یه دختر عجیب غریب دیدم که دیگه خودت میدونی😁
کاسورا:من عجیب غریبممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شوگا:اره حالا نگفتی چرا اینجایی اینجا جایی نیست که به دختر تنها بیاد
کاسورا:هوم اره یسری طلبکار که از پدرم طلب داشتن دنبالمن
شوگا:خب پدرت طلبا رو بده چرا دنبال توئن*اصلا میبینید عقل بچم
کاسورا:خب پدرم فوت کرده*یکوچولو بغض
شوگا:اها*یکم همدردی کن فرزندم😐💔
خب جایی داری؟
کاسورا:نه
شوگا :خب بیا خونه ما*چه زود دختر خاله پسر خاله شدن 😐🌚
کاسورا:جانم؟؟؟
که..........
خب دیگه از این پارت حمایت شه پارت بعد و سریع آپ میکنم🌚
نظرت واسم مهمه توش به کار میبرم
*یعنی میشه از فیک منم حمایت کنید؟؟؟؟؟؟؟
۲.۶k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.