تکپارتی* درخواستی*
وقتی میاد خواستگاریت ...
بند پشت لباست رو به آرامی سفت کردی و خودت رو توی آینه ی رو به رویت بر انداز کردی . بدن ظرفیت به اون لباس زیبایی خاصی میبخشید ، زیبایی غیر قابل توصیف .درست مثل پرنسس ها بی نظیر شده بودی . میخواستی امشب هان رو دوباره عاشق خودت کنی . هیچوقت تسلیم پدر و مادرت نشدی . اون ها سعی داشتند تو رو از تصمیمات منع کنند فقط چون ملیت هاتون و آداب و رسومتون با هم تفاوت داشت . ولی تو جلوشون رو گرفتی و دوتایی برای چیزی که میخواستی جنگیدید . زنگ خانه به صدا در آمد. قبل از خاج شدن از اتاق مطمئن شدی که آراسته و مرتب هستی و بعد از اتاقت خارج شدی . به سمت در رفتی و کنار مادرت ایستادی . بعد از ورود پدر و مادر هان آن ها تو رو به آغوش گرمی کشاندند . تا اینکه چهان با دسته گل رز سفیدی در چهار چوب در ظاهر شد . کاملا بی نقص بود . محو تماشای هان بودی . توی کت شلوار . حرف نداشت . هان متقابلاً از سر تا پا به تو نگاهی انداخت که باعث شد لرزه ای توی قلبت ایجاد بشه . مشخص بود از زیبایی مسحور کننده ی تو نمیتونه چشم از روت برداره . بعد از پدر و مادرش وارد خونه شد . تعظیم به پدر و مادرت کرد و بعد سمت تو آمد . طوری که فقط و فقط تو بشنوی زمزمه کرد . _ واقعا خیره کننده و خواستنی به نظر میرسی . لبخندی زدی و در گوشش زمزمه کردی . + مثل همیشه جذاب و دلربا . هان دسته گل رو به تو داد . از اینکه به جزئیات اهمیت میداد خوشت میومد . و این برای تو خیلی بامعنی و با ارزش بود ، اینکه به ریز ترین نکات درمورد تو اهمیت میداد . با هم به سمت سالن پذیرایی رفتید و کنار همدیگر نشستید . تمام این مدت نگاه های هان روی تو بود و البته گوشش به حرف های بزرگتر ها . هان متوجه این بود که کمی عصبی هستی . دستت رو که از استرس سرد شده بود توی دستش گرفت و با انگشت شست نوازش کرد . لبخندی تحویل هان دادی که باعث حفظ آرامش اون هم شد . بعد از مشورت بزگتر ها با هم تو و هان به دستور آنها رفتید به اتاق تا با هم خلوت کنید . بعد از بسته شدن در هان به حرف در اومد . _ نمیدونی چقدر منتظر این لحظه بودم . دست هات رو توی دست هایش گرفت و در چشمانت خیره شد . اون نگاه نگاه آشنایی بود ، درست مثل موقعی که بهت اعتراف کرد عاشقت است . دستهایش رو از توی دستت جایگزین کمرت کرد . تو رو نزدسک کشید . _ میدونی که معتاد تو هستم ؟ معتاد آغوشت ، لبخندی ، چشمهایت ، صدات ، هرچیزی که مربوط بشه من رو مست میکنه . در لحظه این اجازه رو به هان دادی که دلتنگی این چهار سال رو که صبر کرد تا موقعی که تحصیل تو در دانشگاه به اتمام برسه ابراز کنه . _ بگو که تو هم دلتنگم بودی . بگو که تو هم منتظرم بودی . او.ت من برای به دست آوردند دست به هر کاری زدم و میخواهم این رو بدونی که بیشتر از چیزی که فکر میکنی عاشقت هستم . از صداقت حرف های هان به وجد اومدی . هان بار ها به تو ثابت کرده بود که لیاقت رو داره . دستت رو روی شونه اش قرار دادی . _ تنها چیزی که میخواهم تو هستی . میخواهم بقیه ی عمرم رو در کنار هم بگذرونیم و به پات پیر شم . میخوام کسی باشم که در هر شرایط کنارت باشم . میخواهم تو رو برای خودم داشته باشم و فقط خودم . برای من باش . قلبت رو به من بده . من دنیا رو به پات میریزم . + هان من... واقعا نمیدونم چی باید بگیرم . تو من رو واقعا تحت تأثیر قرار میدی . طوری برای من ارزش قائل میشی که هیچکس تا به حال نشده . تو برای من قابل احترام و لایق عشق هستی. دست هات رو دو طرف صورتش قرار دادی . پیشانیت رو به پیشانیس چسباندی که باعث شد چان تو رو از کمر نزدیک تر کنه . + بیا با هم باشیم تا زمانی که زمین و آسمان بر پا هستند . من مال تو باشم و تو مال من . _ دوستت دارم . + من هم دوستت دارم . بعد از بوسه ای کوتاه با هم از اتاق بیرون رفتید و بعد از آن پا به خانه ی جدیدی گذاشتید .
بند پشت لباست رو به آرامی سفت کردی و خودت رو توی آینه ی رو به رویت بر انداز کردی . بدن ظرفیت به اون لباس زیبایی خاصی میبخشید ، زیبایی غیر قابل توصیف .درست مثل پرنسس ها بی نظیر شده بودی . میخواستی امشب هان رو دوباره عاشق خودت کنی . هیچوقت تسلیم پدر و مادرت نشدی . اون ها سعی داشتند تو رو از تصمیمات منع کنند فقط چون ملیت هاتون و آداب و رسومتون با هم تفاوت داشت . ولی تو جلوشون رو گرفتی و دوتایی برای چیزی که میخواستی جنگیدید . زنگ خانه به صدا در آمد. قبل از خاج شدن از اتاق مطمئن شدی که آراسته و مرتب هستی و بعد از اتاقت خارج شدی . به سمت در رفتی و کنار مادرت ایستادی . بعد از ورود پدر و مادر هان آن ها تو رو به آغوش گرمی کشاندند . تا اینکه چهان با دسته گل رز سفیدی در چهار چوب در ظاهر شد . کاملا بی نقص بود . محو تماشای هان بودی . توی کت شلوار . حرف نداشت . هان متقابلاً از سر تا پا به تو نگاهی انداخت که باعث شد لرزه ای توی قلبت ایجاد بشه . مشخص بود از زیبایی مسحور کننده ی تو نمیتونه چشم از روت برداره . بعد از پدر و مادرش وارد خونه شد . تعظیم به پدر و مادرت کرد و بعد سمت تو آمد . طوری که فقط و فقط تو بشنوی زمزمه کرد . _ واقعا خیره کننده و خواستنی به نظر میرسی . لبخندی زدی و در گوشش زمزمه کردی . + مثل همیشه جذاب و دلربا . هان دسته گل رو به تو داد . از اینکه به جزئیات اهمیت میداد خوشت میومد . و این برای تو خیلی بامعنی و با ارزش بود ، اینکه به ریز ترین نکات درمورد تو اهمیت میداد . با هم به سمت سالن پذیرایی رفتید و کنار همدیگر نشستید . تمام این مدت نگاه های هان روی تو بود و البته گوشش به حرف های بزرگتر ها . هان متوجه این بود که کمی عصبی هستی . دستت رو که از استرس سرد شده بود توی دستش گرفت و با انگشت شست نوازش کرد . لبخندی تحویل هان دادی که باعث حفظ آرامش اون هم شد . بعد از مشورت بزگتر ها با هم تو و هان به دستور آنها رفتید به اتاق تا با هم خلوت کنید . بعد از بسته شدن در هان به حرف در اومد . _ نمیدونی چقدر منتظر این لحظه بودم . دست هات رو توی دست هایش گرفت و در چشمانت خیره شد . اون نگاه نگاه آشنایی بود ، درست مثل موقعی که بهت اعتراف کرد عاشقت است . دستهایش رو از توی دستت جایگزین کمرت کرد . تو رو نزدسک کشید . _ میدونی که معتاد تو هستم ؟ معتاد آغوشت ، لبخندی ، چشمهایت ، صدات ، هرچیزی که مربوط بشه من رو مست میکنه . در لحظه این اجازه رو به هان دادی که دلتنگی این چهار سال رو که صبر کرد تا موقعی که تحصیل تو در دانشگاه به اتمام برسه ابراز کنه . _ بگو که تو هم دلتنگم بودی . بگو که تو هم منتظرم بودی . او.ت من برای به دست آوردند دست به هر کاری زدم و میخواهم این رو بدونی که بیشتر از چیزی که فکر میکنی عاشقت هستم . از صداقت حرف های هان به وجد اومدی . هان بار ها به تو ثابت کرده بود که لیاقت رو داره . دستت رو روی شونه اش قرار دادی . _ تنها چیزی که میخواهم تو هستی . میخواهم بقیه ی عمرم رو در کنار هم بگذرونیم و به پات پیر شم . میخوام کسی باشم که در هر شرایط کنارت باشم . میخواهم تو رو برای خودم داشته باشم و فقط خودم . برای من باش . قلبت رو به من بده . من دنیا رو به پات میریزم . + هان من... واقعا نمیدونم چی باید بگیرم . تو من رو واقعا تحت تأثیر قرار میدی . طوری برای من ارزش قائل میشی که هیچکس تا به حال نشده . تو برای من قابل احترام و لایق عشق هستی. دست هات رو دو طرف صورتش قرار دادی . پیشانیت رو به پیشانیس چسباندی که باعث شد چان تو رو از کمر نزدیک تر کنه . + بیا با هم باشیم تا زمانی که زمین و آسمان بر پا هستند . من مال تو باشم و تو مال من . _ دوستت دارم . + من هم دوستت دارم . بعد از بوسه ای کوتاه با هم از اتاق بیرون رفتید و بعد از آن پا به خانه ی جدیدی گذاشتید .
۱۰.۲k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.