من: چقدر تاریکه....
من: چقدر تاریکه....
همچنان وقتی که تو جنگل راه میرفتم...
یوکی: چرا گفتی بیایم اینجا....
من: باید ببینم خون اشاما واقعا وجود دارن..
یوکی: بیا برگردیم میترس. سم...
که یهو شاخه درخت شکست یوکی که ریده
بود به خودش جیغ زد و منو محکم گرفت
منم ترسیدم
یوکی دستمو محکم گرفته بود و از
ترس فشار میداد منم ترسیده بودم ولی
میدونستم اگه بتونم به این تحقیقم پایان
بدم یه محقق میشم که یهو.... ادامه در پارت ۲
همچنان وقتی که تو جنگل راه میرفتم...
یوکی: چرا گفتی بیایم اینجا....
من: باید ببینم خون اشاما واقعا وجود دارن..
یوکی: بیا برگردیم میترس. سم...
که یهو شاخه درخت شکست یوکی که ریده
بود به خودش جیغ زد و منو محکم گرفت
منم ترسیدم
یوکی دستمو محکم گرفته بود و از
ترس فشار میداد منم ترسیده بودم ولی
میدونستم اگه بتونم به این تحقیقم پایان
بدم یه محقق میشم که یهو.... ادامه در پارت ۲
۲۵.۱k
۱۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.