𝑪𝒊𝒈𝒂𝒓𝒆𝒕𝒕𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
𝑪𝒊𝒈𝒂𝒓𝒆𝒕𝒕𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
𝕻𝖆𝖗𝖙8
ا/ت: اون کی بود؟(سرد، جدی)
کوک: کی رو میگی؟
ا/ت: همونی که از وقتی سوار ماشین شدیم فکرت رو درگیر کرده.
کوک: هیچی ولش کن.
ا/ت: نخیر اقای جئون، همین الان بگو اون کی بود؟
کوک: ا/ت تمومش کن.
ا/ت: بهت میگم اون کی بود؟(داد، عصبی)
کوک:گفتم تمومش کن(داد)
ا/ت: تمومش نمی کنم، دسته من زخم شده، جون خودت در خطره، یالا بگو اون عوضی کیه؟(داد)
کوک: ا/ت با زبون خوش دارم بهت میگم به تو هیچ ربطی نداره(داد)
ا/ت:لازمه حرفای قبلیم رو دوباره تکرار کنم؟میگم اون کی بود؟(داد،عصبی)
کوک:خفه شو(زد تو گوش ا/ت که ا/ت فتاد زمین)
ویو جونگ کوک
اصلا حالم خوب نبود، ا/ت هم هعی سوال پیچم میکرد، واقعا نمیخواستم این کارو بکنم اما زدم تو گوشش. که افتاد زمین، یعنی در این حد محکم زدم؟ سریع رفتم سمتش خواستم بغلش کنم که هولم داد. سریع با گریه از اتاق بیرون رفت، داشت به در خروجی عمارت میرفت، رفتم دنبالش...
ویو ا/ت
باورم نمیشه جونگ کوک بهم سیلی زد. وقتی زدم، انگار تمام دنیا رو سرم خراب شد، من چیز زیادی ازش نخواستم، فقط گفتم اون کی بود؟ سریع از اون اتاق کوفتی امدم بیرون و از اون عمارت لعنتی زدم بیرون وارد جنگل شدم. شب بود، هوا هم بارونی بود، همینجوری داشتم میدویدم، ازش متنفر شده بودم، که یهو قلبم تیر کشید، رفتم و به ی درخت تکیه دادم، و دستم رو گذاشتم رو قلبم اما دردش متوقف نمیشد، که یهو سایه یکی رو بالای سرم احساس کردم.
و بعدش سیاهی.......
𝕻𝖆𝖗𝖙8
ا/ت: اون کی بود؟(سرد، جدی)
کوک: کی رو میگی؟
ا/ت: همونی که از وقتی سوار ماشین شدیم فکرت رو درگیر کرده.
کوک: هیچی ولش کن.
ا/ت: نخیر اقای جئون، همین الان بگو اون کی بود؟
کوک: ا/ت تمومش کن.
ا/ت: بهت میگم اون کی بود؟(داد، عصبی)
کوک:گفتم تمومش کن(داد)
ا/ت: تمومش نمی کنم، دسته من زخم شده، جون خودت در خطره، یالا بگو اون عوضی کیه؟(داد)
کوک: ا/ت با زبون خوش دارم بهت میگم به تو هیچ ربطی نداره(داد)
ا/ت:لازمه حرفای قبلیم رو دوباره تکرار کنم؟میگم اون کی بود؟(داد،عصبی)
کوک:خفه شو(زد تو گوش ا/ت که ا/ت فتاد زمین)
ویو جونگ کوک
اصلا حالم خوب نبود، ا/ت هم هعی سوال پیچم میکرد، واقعا نمیخواستم این کارو بکنم اما زدم تو گوشش. که افتاد زمین، یعنی در این حد محکم زدم؟ سریع رفتم سمتش خواستم بغلش کنم که هولم داد. سریع با گریه از اتاق بیرون رفت، داشت به در خروجی عمارت میرفت، رفتم دنبالش...
ویو ا/ت
باورم نمیشه جونگ کوک بهم سیلی زد. وقتی زدم، انگار تمام دنیا رو سرم خراب شد، من چیز زیادی ازش نخواستم، فقط گفتم اون کی بود؟ سریع از اون اتاق کوفتی امدم بیرون و از اون عمارت لعنتی زدم بیرون وارد جنگل شدم. شب بود، هوا هم بارونی بود، همینجوری داشتم میدویدم، ازش متنفر شده بودم، که یهو قلبم تیر کشید، رفتم و به ی درخت تکیه دادم، و دستم رو گذاشتم رو قلبم اما دردش متوقف نمیشد، که یهو سایه یکی رو بالای سرم احساس کردم.
و بعدش سیاهی.......
۴.۹k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.