p22
رفتیم و نشستیم توی ماشین...
=چیزی میخوری؟..
&نه نه...
یکم از درمانگاه دور شدیم..
=سردت نیسست؟..
&نه هوا خیلی خوبه...
=زیاد نباید کار کنیا...بخیه ت باز میشه و گرنه
یه نیم ساعت توی راه بودیم که ماشینو برد تو عمارت...
دستمو گرفت و پیادم کرد و وارد عمارت شدیم که دیدم ۴ نفرشون بهمون زل زدن...
&هههه...شما..شما چرا بیدارید؟
+کجا بودید؟..
=دستشو برید...رفتیم دکتر..
_اونوقت دو تایی؟.
&آره دیگه!
ویو ات..
داشت خندم میگرفت ولی چون نمیخواستم ناراحت شن نخندیدم..
ای خدا...چقدر بهم میام این دو تا.
_بقیش میمونه واسه فردا...
بریم بخوابیم...
دست منو کشید و رفتیم از پله ها بالا....
+....نکن من پیش تو نمیخوابم...
_مگه با توعه؟..بچه ها شک میکنن...
+نمیخوام..
_ببند دهنتو...منم علاقه به کنارت خوابیدن ندارم...
+پس نمیخوابیم..
رفتم سمت اتاق آنا که با یه دستش کمرمو گرفت..
+دستتو بهم نزن ع..و..ضی..
_چی گفتی....
+گفتم ع.وض.ی...
_من عوضیم؟
+آرهه خودتو..
_حلقه دستاشو دور کمرم محکم تر کرد و کشیدم جلو تر که صورتامون نزدیک نزدیک بود..
_هوی هوی... جلوی زانوتو بگیر که نزنه...و گرنه به گریه میندازمت..
+بنداز ببینم...
براید استایل گرفتم و برد انداختم روی تخت توی اتاقمون...
+نهههههه...نزدیکم نشو...جیغ میزنما..
_پس خفه شو و دهنت و ببند خانم پلیسع..
+من نخوام اینجا بخوابم کی رو باید ببینممم؟..
_ساکت باش...
رفتم روی گوشه تختش خوابیدم...
و چشمامو بستم..
..........
_هی...پاشو دیگه...باید بریم آرایشگاه پاشو...
+اههه...
آماده شدم و با آنا و جونگی رفتیم آرایشگاه...
_آماده شدی بهم زنگ بزن..
+خیلی خب...
(چرا اتلاف وقت؟..آرایشگاه زیاد پارت مهمی نیست..)
خودمو توی آینه دیدم...یه آرایش ساده و موهام که پشتم جمع شده بود..
آنا..از نگاه کردن بهم در میرفت...و جونگی هم کلا در حال چت بود...
=چیزی میخوری؟..
&نه نه...
یکم از درمانگاه دور شدیم..
=سردت نیسست؟..
&نه هوا خیلی خوبه...
=زیاد نباید کار کنیا...بخیه ت باز میشه و گرنه
یه نیم ساعت توی راه بودیم که ماشینو برد تو عمارت...
دستمو گرفت و پیادم کرد و وارد عمارت شدیم که دیدم ۴ نفرشون بهمون زل زدن...
&هههه...شما..شما چرا بیدارید؟
+کجا بودید؟..
=دستشو برید...رفتیم دکتر..
_اونوقت دو تایی؟.
&آره دیگه!
ویو ات..
داشت خندم میگرفت ولی چون نمیخواستم ناراحت شن نخندیدم..
ای خدا...چقدر بهم میام این دو تا.
_بقیش میمونه واسه فردا...
بریم بخوابیم...
دست منو کشید و رفتیم از پله ها بالا....
+....نکن من پیش تو نمیخوابم...
_مگه با توعه؟..بچه ها شک میکنن...
+نمیخوام..
_ببند دهنتو...منم علاقه به کنارت خوابیدن ندارم...
+پس نمیخوابیم..
رفتم سمت اتاق آنا که با یه دستش کمرمو گرفت..
+دستتو بهم نزن ع..و..ضی..
_چی گفتی....
+گفتم ع.وض.ی...
_من عوضیم؟
+آرهه خودتو..
_حلقه دستاشو دور کمرم محکم تر کرد و کشیدم جلو تر که صورتامون نزدیک نزدیک بود..
_هوی هوی... جلوی زانوتو بگیر که نزنه...و گرنه به گریه میندازمت..
+بنداز ببینم...
براید استایل گرفتم و برد انداختم روی تخت توی اتاقمون...
+نهههههه...نزدیکم نشو...جیغ میزنما..
_پس خفه شو و دهنت و ببند خانم پلیسع..
+من نخوام اینجا بخوابم کی رو باید ببینممم؟..
_ساکت باش...
رفتم روی گوشه تختش خوابیدم...
و چشمامو بستم..
..........
_هی...پاشو دیگه...باید بریم آرایشگاه پاشو...
+اههه...
آماده شدم و با آنا و جونگی رفتیم آرایشگاه...
_آماده شدی بهم زنگ بزن..
+خیلی خب...
(چرا اتلاف وقت؟..آرایشگاه زیاد پارت مهمی نیست..)
خودمو توی آینه دیدم...یه آرایش ساده و موهام که پشتم جمع شده بود..
آنا..از نگاه کردن بهم در میرفت...و جونگی هم کلا در حال چت بود...
۱۳.۴k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.