خلافکار قسمت ۱۶:
(ساعت ۱۲ شب بود و منطور از حمام نه اینکه سرمو بشورم)فکر کردم باید چیزی اونجا جا گذاشته باشم اما از پشت شیشه بار شده رفت اونور و از حمام اومد بیرون حوله از دستم افتاد شوکه شدم،اون جیمین بود سریع رومو کردم اونور که اومد پشت سرم و با دستش بخار آینه را پاک کردو تصویرمون پیدا شد خب شاید هم اشتباه ندیده بودم برگشتم طرفش دیدم واقعا خودش بود
گفتم:اینجا چیکار میکنی؟چی از من دیدی؟
جیمین چشمشو از دزدید و به اونور نگاه کرد و گفت:هیچی!
گفتم:خیله خب به هرحال چرا اومدی اینجا؟
جیمین یادش اومد...(قبل اینکه اینکه از پله ها بیاد بالا)
(فلش بک)...
جیمین رفته بود زیر زمین که منو ندیده رفت توی آشپزخانه که تهیونگ رو دید(اخه تهیونگ داشته با سه ریون حرف میزده که تا دیدن یکی داره میاد سه ریون رفته اتاقش)
جیمین:تهیونگ.....(اسمت رو گفت)کجاست؟
تهیونگ:جونگ کوک براش یه اتاقو آماده کرده طبقه ی بالا
(زمان حال)...
جیمین ساکت شدو بهم چیزی نگفت فقط دستمو گرفتو منو برد اتاقش و درو بست اتاقش بسیار تاریک بود،دستمو کشیدم
گفتم:چیکار میکنی؟جیمین ولم کن!
خواستم برم سر راهمو گرفت،جیمین:تو هیچ جایی نمیری عضوی از مافیا شدی مگه نه؟
گفتم:من نه برده ام نه عضو مافیا
اومد طرفم و رفتم عقب و خوردم به دیوار جیمین محاصرم کرد سرمو انداختم پایین
جیمین:این مهم نیست که برای خودت کی باشی مهم اینه که به چشم مافیا چی بنظر بیای...در غیر این صورت هنوز برده ای!
ساکت شدم جیمین:دیدی؟هنوز هم میترسی!چرا باز هم از اون جسارتت استفاده نمیکنیو بیای سمت من؟چرا داری خودتو قایم میکنی؟پس اون نقش هارو خودت تنهایی بازی نکردی نه؟فکر کردی من واقعا متوجه نگاهت و اشاره های جونگ کوک نشدم؟اون که هیچی پسرا هم کمکش کردن تو راحت نوشیدنی رو سر کشیدی اما واکنش داشتی چون تو به م.ش.ر.و.ب عادت نداری مگه نه؟خیلی هم خوردی اما م.س.ت نیستی...حداقل اینطور بنظر نمیاد که م.س.ت باشی
هلش دادم کنار و گفتم:اینم اون جسارت مگه منظورت این نیست؟
جیمین:دقیقا منظورم همینه
جیمین هلم داد روی تخت ترسیدم یهو اومد روم
گفتم:چیکار میکنی؟
جیمین:همش همین بود؟نمیخوای لمسم کنی؟
گفتم:نه...میتونم بهت ثابت کنم
جیمین:باشه
جیمین بلند شدو جلوی آینه ایستاد منم کتش رو از پشت سر آروم در میآوردم که یهو نقشه کشیدم اون چیزی که لای موهام بودو در آوردم و موهام باز شد توجه جیمین جلب شد از توی آینه بهم نگاه کرد که اون چیز براق رو دستم دید برگشت طرفم با چشمای گرد
جیمین:داری چیکار میکنی...
اونو توی سینه اش سمت قلبش فرو کردم نفهمیدم چطور اینکارو کردم اون چیز خطرناکی بود ترسیدم چون لباسش خ.و.نی شد جیمین شوکه شد،روی زمین افتاد منم فرار کردم پشت در اتاق توی راهرو نشستم زمین و گریه کردم
گفتم:اینجا چیکار میکنی؟چی از من دیدی؟
جیمین چشمشو از دزدید و به اونور نگاه کرد و گفت:هیچی!
گفتم:خیله خب به هرحال چرا اومدی اینجا؟
جیمین یادش اومد...(قبل اینکه اینکه از پله ها بیاد بالا)
(فلش بک)...
جیمین رفته بود زیر زمین که منو ندیده رفت توی آشپزخانه که تهیونگ رو دید(اخه تهیونگ داشته با سه ریون حرف میزده که تا دیدن یکی داره میاد سه ریون رفته اتاقش)
جیمین:تهیونگ.....(اسمت رو گفت)کجاست؟
تهیونگ:جونگ کوک براش یه اتاقو آماده کرده طبقه ی بالا
(زمان حال)...
جیمین ساکت شدو بهم چیزی نگفت فقط دستمو گرفتو منو برد اتاقش و درو بست اتاقش بسیار تاریک بود،دستمو کشیدم
گفتم:چیکار میکنی؟جیمین ولم کن!
خواستم برم سر راهمو گرفت،جیمین:تو هیچ جایی نمیری عضوی از مافیا شدی مگه نه؟
گفتم:من نه برده ام نه عضو مافیا
اومد طرفم و رفتم عقب و خوردم به دیوار جیمین محاصرم کرد سرمو انداختم پایین
جیمین:این مهم نیست که برای خودت کی باشی مهم اینه که به چشم مافیا چی بنظر بیای...در غیر این صورت هنوز برده ای!
ساکت شدم جیمین:دیدی؟هنوز هم میترسی!چرا باز هم از اون جسارتت استفاده نمیکنیو بیای سمت من؟چرا داری خودتو قایم میکنی؟پس اون نقش هارو خودت تنهایی بازی نکردی نه؟فکر کردی من واقعا متوجه نگاهت و اشاره های جونگ کوک نشدم؟اون که هیچی پسرا هم کمکش کردن تو راحت نوشیدنی رو سر کشیدی اما واکنش داشتی چون تو به م.ش.ر.و.ب عادت نداری مگه نه؟خیلی هم خوردی اما م.س.ت نیستی...حداقل اینطور بنظر نمیاد که م.س.ت باشی
هلش دادم کنار و گفتم:اینم اون جسارت مگه منظورت این نیست؟
جیمین:دقیقا منظورم همینه
جیمین هلم داد روی تخت ترسیدم یهو اومد روم
گفتم:چیکار میکنی؟
جیمین:همش همین بود؟نمیخوای لمسم کنی؟
گفتم:نه...میتونم بهت ثابت کنم
جیمین:باشه
جیمین بلند شدو جلوی آینه ایستاد منم کتش رو از پشت سر آروم در میآوردم که یهو نقشه کشیدم اون چیزی که لای موهام بودو در آوردم و موهام باز شد توجه جیمین جلب شد از توی آینه بهم نگاه کرد که اون چیز براق رو دستم دید برگشت طرفم با چشمای گرد
جیمین:داری چیکار میکنی...
اونو توی سینه اش سمت قلبش فرو کردم نفهمیدم چطور اینکارو کردم اون چیز خطرناکی بود ترسیدم چون لباسش خ.و.نی شد جیمین شوکه شد،روی زمین افتاد منم فرار کردم پشت در اتاق توی راهرو نشستم زمین و گریه کردم
۹۴۶
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.