فیک شوگا ( عشق ابدی ) پارت 5
از زبان ا/ت :
دیدم شوگاعه. می خواستم درو ببندم. دستشو گرفت لای در درو باز کردم و گفتم : چی می خوای؟
گفت : برای معذرت خواهی اومدم.
گفتم : شوگا حالم خوب نیست برو.
اروم اومد تو. ازش دور شدم و گفتم : شوگا برو بیرون چرا اومدی تو.
هیچی نگفت. با چشای پر از اشک بهش زل زدم و گفتم : چی می خواییییی من دوست ندارم.
اروم اومد دستاشو پیچید دورم و محکم بغلم کرد.
با صدای ناراحت گفتم : شوگا لطفا ولم کن.
شوگا گفت : من دوست دارم ا/ت نمیتونم از پیشت برم.
اروم ولم کرد و بهش نگاه کردم و گفت : فقط بیا شرکت. اگه نبینمت دیوونه میشم .
اشکامو پاک کردم و گفتم : بر نمیگردم شرکت .
نفس عمیق کشید و رفت.
از زبان شوگا :
امیدی نداشتم که برگرده.
رفتم سوار ماشین شم که دیدم جون کوک اومده جلوی در وایستاده .
رو کردم بهش و گفتم : نمیاد. میگه برنمیگردم شرکت.
اشکام ریخت و جون کوک اومد بغلم کرد. همون جوری که بغلم بودم با گریه گفتم : دیگه نمیدونم چیکار کنم. اون دوسم نداره و نمی خواد داشته باشه.
جون کوک نگام کرد و گفت : من میرم راضیش کنم تو برو تو ماشین.
از زبان ا/ت :
روی زمین نشستم و گریه کردم که جون کوک اومد تو
اومد بغلم روی زمین نشست و مهکم بغلم کرد و گفت : یه فرست بهش بده دیگه اینجوری نمیشه
کار بدی نکرده که.
( 1 ساعت بعد)
جون کوک انقدر اسرار کرد که قبول کردم فردا برم شرکت.
گفتم : من فردا میام ولی انگار نه انگار چی شده.... مثل رییس و کارمند برخورد می کنیم.... به اون شوگا هم بگو.
لبخند زد و گفت : باشه باشه تو فقط برگرد.
(فردا صبح)
ساعت 6 صبح بیدار شدم.
رفتم دوش گرفتم و موهامو خشک کردم.
لباس نیم تنه قرمز استین بلند و با یه کت مشکی و شلوار جین مشکی تنم کردم.
یه رژ صورتیه تیرمم زدم.
کفش پاشنه بلند قرمزمم پام کردم
دیگه به مامانم نگفتم برسونتم ماشین خودم رو برداشتم و رفتم سمت شرکت.
وقتی رسیدم شرکت رفتم تو همه بهم نگاه کردن یکی پرسید : خانم ا/ت اتفاقی براتون پیش اومده بود که نیومدید؟
لبخند زدم و گفتم : نه نه کار مهمی داشتم .
جون کوک از اتاقش اومد بیرون و تا منو دید دویید سمتم و مهکم بغلم کرد.
گفتم : جون کوک شلوغش نمیکنی همه دارن نگامون می کنن.
جون کوک ازم جدا شد و گفت : اخ ببخشید ا/ت .
رو کرد به بقیه و گفت : برید سر کارتون .
رفتم توی اتاقم و وسایلمو گذاشتم روی میزم و دستمو گذاشتم روی پیشونیم و چشامو بستم که یکی بدون اینکه در بزنه اومد تو. ترسیدم و گفتم : چتهههه اول در بزن.
گفت : ب..... ببخشید. اینارو باید امضا کنید بعد بدید به اقا شوگا. ( بازم شوگا ای خدا 😭)
ازش گرفتمو رفت. همرو امضا زدم و رفتم سمت اتاق شوگا.
در زدم و رفتم تو و گفتم : اقا شوگا این برگه هارو امضا زدم وگفتن بدم به شما.
شوگا لبخند زد و با خوشحالی گفت : ا..... ا.... باشه باشه.
فک کنم از اینکه برگشتم خوشحال شده .
۰۰۰۰۰۰
دیدم شوگاعه. می خواستم درو ببندم. دستشو گرفت لای در درو باز کردم و گفتم : چی می خوای؟
گفت : برای معذرت خواهی اومدم.
گفتم : شوگا حالم خوب نیست برو.
اروم اومد تو. ازش دور شدم و گفتم : شوگا برو بیرون چرا اومدی تو.
هیچی نگفت. با چشای پر از اشک بهش زل زدم و گفتم : چی می خواییییی من دوست ندارم.
اروم اومد دستاشو پیچید دورم و محکم بغلم کرد.
با صدای ناراحت گفتم : شوگا لطفا ولم کن.
شوگا گفت : من دوست دارم ا/ت نمیتونم از پیشت برم.
اروم ولم کرد و بهش نگاه کردم و گفت : فقط بیا شرکت. اگه نبینمت دیوونه میشم .
اشکامو پاک کردم و گفتم : بر نمیگردم شرکت .
نفس عمیق کشید و رفت.
از زبان شوگا :
امیدی نداشتم که برگرده.
رفتم سوار ماشین شم که دیدم جون کوک اومده جلوی در وایستاده .
رو کردم بهش و گفتم : نمیاد. میگه برنمیگردم شرکت.
اشکام ریخت و جون کوک اومد بغلم کرد. همون جوری که بغلم بودم با گریه گفتم : دیگه نمیدونم چیکار کنم. اون دوسم نداره و نمی خواد داشته باشه.
جون کوک نگام کرد و گفت : من میرم راضیش کنم تو برو تو ماشین.
از زبان ا/ت :
روی زمین نشستم و گریه کردم که جون کوک اومد تو
اومد بغلم روی زمین نشست و مهکم بغلم کرد و گفت : یه فرست بهش بده دیگه اینجوری نمیشه
کار بدی نکرده که.
( 1 ساعت بعد)
جون کوک انقدر اسرار کرد که قبول کردم فردا برم شرکت.
گفتم : من فردا میام ولی انگار نه انگار چی شده.... مثل رییس و کارمند برخورد می کنیم.... به اون شوگا هم بگو.
لبخند زد و گفت : باشه باشه تو فقط برگرد.
(فردا صبح)
ساعت 6 صبح بیدار شدم.
رفتم دوش گرفتم و موهامو خشک کردم.
لباس نیم تنه قرمز استین بلند و با یه کت مشکی و شلوار جین مشکی تنم کردم.
یه رژ صورتیه تیرمم زدم.
کفش پاشنه بلند قرمزمم پام کردم
دیگه به مامانم نگفتم برسونتم ماشین خودم رو برداشتم و رفتم سمت شرکت.
وقتی رسیدم شرکت رفتم تو همه بهم نگاه کردن یکی پرسید : خانم ا/ت اتفاقی براتون پیش اومده بود که نیومدید؟
لبخند زدم و گفتم : نه نه کار مهمی داشتم .
جون کوک از اتاقش اومد بیرون و تا منو دید دویید سمتم و مهکم بغلم کرد.
گفتم : جون کوک شلوغش نمیکنی همه دارن نگامون می کنن.
جون کوک ازم جدا شد و گفت : اخ ببخشید ا/ت .
رو کرد به بقیه و گفت : برید سر کارتون .
رفتم توی اتاقم و وسایلمو گذاشتم روی میزم و دستمو گذاشتم روی پیشونیم و چشامو بستم که یکی بدون اینکه در بزنه اومد تو. ترسیدم و گفتم : چتهههه اول در بزن.
گفت : ب..... ببخشید. اینارو باید امضا کنید بعد بدید به اقا شوگا. ( بازم شوگا ای خدا 😭)
ازش گرفتمو رفت. همرو امضا زدم و رفتم سمت اتاق شوگا.
در زدم و رفتم تو و گفتم : اقا شوگا این برگه هارو امضا زدم وگفتن بدم به شما.
شوگا لبخند زد و با خوشحالی گفت : ا..... ا.... باشه باشه.
فک کنم از اینکه برگشتم خوشحال شده .
۰۰۰۰۰۰
۱۴.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱