روزی روزگاری عشق ... part 32 ... فصل 2
بعد از کلی تظاهر کردن به خنده گفت
تهیونگ : بیاید بریم داخل دیگه
همه : آره بریم
همگی باهم راه افتادن و رفتن داخل روی یه میز نشستن
و سفارش دادن
چند دقیقه ای حرف زدن که نگاهش یهو یه جا وایساد
درسته اون جانگ می بود
خوده خودش بود
اونجا چی کار میکرد؟
یعنی اونم برای حال بدش اومده بود ؟
شاید برای احساس گناهی که برای دخترش داشت
توی ذهنش با خودش میگفت اگه اون موقع قایم نمیشد و از تهیونگ دوری نمیکرد الان پدر و دختر باهم شاد بودن
این احساس گناهش داشت خفش میکرد
آرزو میکرد همین الان تهیونگو ببینه و همه چیو براش بگه
با این که دخترک توی دید پسرک بود اما اون نادیدش میگرفت
تصمیمش برای فراموش کردن اون قطعی بود
فکر این که اون نمیخوادش داشت دیوونش میکرد
اما فعلا فقط میخواست یکم صبر کنه میدونست اگه کسی که عاشقشه درصد کمی بهش علاقه داشته باشه حداقل یه قدم پا پیش میزاره
کلا حواسش نبود
نمیدونست چند دقیقس که به جانگ می خیره شده
تصمیم گرفت فعلا نگاش نکنه
با این که حالش بد بود نسبت به بقیه گم تر خورد و هنوز هوشیاریش سر جاش بود
زیر زیرکی دخترکو زیر نظر گرفته بود
دید که داره میاد سمتش پس سعی کرد جوری جلوه بده که نفهمیده
جانگ می : تو ... تو کی هستی؟ ... شبیه یوی هستی که میشناختم * زیادی مسته
تهیونگ : من یه بنده خداییم
جانگ می : اون ... بنده ی خدا نبود ... پس تو نیستی * مست
تهیونگ : اسمش چی بود ؟ ... بگو شاید بتونم برات پیداش کنم
جانگ می: کیم ... کیم تهیونگ
تهیونگ : عه من اونو میشناسم ... زیادی خوشتیپه ... همه عاشقشن
جانگ می : واقعاااا ؟ ... خب کجاس ؟ ... میشه ببینمش ؟ * ذوق و مسته
تهیونگ : اوهوم ... چی می خوای بهش بگی ؟ ... بگو من بهش میگم
...
لایک : ۱۶
کامنت : ۸
ببخشید دیر شد
حالم یکم بده
فردا که بهتر شدم جبران میکنم فردا زیاد زیاد پارت میزارم
تهیونگ : بیاید بریم داخل دیگه
همه : آره بریم
همگی باهم راه افتادن و رفتن داخل روی یه میز نشستن
و سفارش دادن
چند دقیقه ای حرف زدن که نگاهش یهو یه جا وایساد
درسته اون جانگ می بود
خوده خودش بود
اونجا چی کار میکرد؟
یعنی اونم برای حال بدش اومده بود ؟
شاید برای احساس گناهی که برای دخترش داشت
توی ذهنش با خودش میگفت اگه اون موقع قایم نمیشد و از تهیونگ دوری نمیکرد الان پدر و دختر باهم شاد بودن
این احساس گناهش داشت خفش میکرد
آرزو میکرد همین الان تهیونگو ببینه و همه چیو براش بگه
با این که دخترک توی دید پسرک بود اما اون نادیدش میگرفت
تصمیمش برای فراموش کردن اون قطعی بود
فکر این که اون نمیخوادش داشت دیوونش میکرد
اما فعلا فقط میخواست یکم صبر کنه میدونست اگه کسی که عاشقشه درصد کمی بهش علاقه داشته باشه حداقل یه قدم پا پیش میزاره
کلا حواسش نبود
نمیدونست چند دقیقس که به جانگ می خیره شده
تصمیم گرفت فعلا نگاش نکنه
با این که حالش بد بود نسبت به بقیه گم تر خورد و هنوز هوشیاریش سر جاش بود
زیر زیرکی دخترکو زیر نظر گرفته بود
دید که داره میاد سمتش پس سعی کرد جوری جلوه بده که نفهمیده
جانگ می : تو ... تو کی هستی؟ ... شبیه یوی هستی که میشناختم * زیادی مسته
تهیونگ : من یه بنده خداییم
جانگ می : اون ... بنده ی خدا نبود ... پس تو نیستی * مست
تهیونگ : اسمش چی بود ؟ ... بگو شاید بتونم برات پیداش کنم
جانگ می: کیم ... کیم تهیونگ
تهیونگ : عه من اونو میشناسم ... زیادی خوشتیپه ... همه عاشقشن
جانگ می : واقعاااا ؟ ... خب کجاس ؟ ... میشه ببینمش ؟ * ذوق و مسته
تهیونگ : اوهوم ... چی می خوای بهش بگی ؟ ... بگو من بهش میگم
...
لایک : ۱۶
کامنت : ۸
ببخشید دیر شد
حالم یکم بده
فردا که بهتر شدم جبران میکنم فردا زیاد زیاد پارت میزارم
۷.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.