فیک تهیونگ( عشق+بی انتها)P30
هیناه
_نه بابا بیا ببینم چطوری میشکنی
تهیونگ که توی چند قدمیه ما بود نزدیک بود ، به سرعت قدمی برداشت از یقه چان سو گرفت اما بلافاصله و خیلی سریع چان سو دستمو ول کردو مشتی محکم کوبید تو صورتش که باعث زخمی شدن گوشه لبش شد
دستامو جلوی دهنم گرفتمو جیغ خفهای کشیدم
_بیا بیا بشکن دیگه مگه نگفتی میش..
حرفش تو دهنش موند و ایندفعه تهیونگ یکی خوابوند تو صورتش
از بازوی تهیونگ گرفتمو به پشت هدایتش میکردم ولی متاسفانه انگار دلش خیلی دعوا میخواست یکی از خدمه ها اومد سمت چان سو و از پشت گرفتش
بالاخره بردمش تو اتاق و درو بستم صدای چان سو از پشت در میومد که بد و بیرا باره تهیونگ میکرد
_من این یارو رو میکشم
اومد دوباره بره بیرون که جلوی در وایستادم
_نه
نگاهی وحشتناک کرد و خواست کنارم بزنه که دیگه اعصابشو نداشتم بلند داد زدمو گفتم : بسه دیگه اصلا اون دستِ منو گرفته بود تو چیکار داشتی ؟ ها ؟ کی بهت گفت بیای وسط ؟ من به تو چه ربطی دارم نسبتی داریم ؟ تازه کتک هم زدی به طرف ؟ واسه چی ؟ من ازت کمک خواستم ؟ نخوا..
حرفمو با کاری که کرد تو دهنم ماسید..بو*سید ؟ منو ؟!!!
تموم بدنم سر شده بود از حرکتش..علامتای تعجب تو سرم چرخ میخوردن و من عین مجسمه نگاش میکردمو تکون نمیخوردم بگم یه حس عجیبو تازه ؟ شاید اما حسش با حسای بدم مخلوط بود ، برای یه لحظه به خودم اومدمو سریع چرخیدم سمت در رو خارج شدم از اتاق .
تکیه دادم به در و دستمو گذاشتم روی لبام ، چی بود ؟ چیشد ؟ واسه چی ؟
تهیونگ
بعد از اینکه صدای بسته شدنو در رو شنیدم تازه به خودم اومدمو متوجه شدم چه غلطی کردم من چیکار کردم ، دستمو بردم لایه موهام و نفسمو کلافه بیرون دادم
_وای چیکار کردی تو پسر
_نه بابا بیا ببینم چطوری میشکنی
تهیونگ که توی چند قدمیه ما بود نزدیک بود ، به سرعت قدمی برداشت از یقه چان سو گرفت اما بلافاصله و خیلی سریع چان سو دستمو ول کردو مشتی محکم کوبید تو صورتش که باعث زخمی شدن گوشه لبش شد
دستامو جلوی دهنم گرفتمو جیغ خفهای کشیدم
_بیا بیا بشکن دیگه مگه نگفتی میش..
حرفش تو دهنش موند و ایندفعه تهیونگ یکی خوابوند تو صورتش
از بازوی تهیونگ گرفتمو به پشت هدایتش میکردم ولی متاسفانه انگار دلش خیلی دعوا میخواست یکی از خدمه ها اومد سمت چان سو و از پشت گرفتش
بالاخره بردمش تو اتاق و درو بستم صدای چان سو از پشت در میومد که بد و بیرا باره تهیونگ میکرد
_من این یارو رو میکشم
اومد دوباره بره بیرون که جلوی در وایستادم
_نه
نگاهی وحشتناک کرد و خواست کنارم بزنه که دیگه اعصابشو نداشتم بلند داد زدمو گفتم : بسه دیگه اصلا اون دستِ منو گرفته بود تو چیکار داشتی ؟ ها ؟ کی بهت گفت بیای وسط ؟ من به تو چه ربطی دارم نسبتی داریم ؟ تازه کتک هم زدی به طرف ؟ واسه چی ؟ من ازت کمک خواستم ؟ نخوا..
حرفمو با کاری که کرد تو دهنم ماسید..بو*سید ؟ منو ؟!!!
تموم بدنم سر شده بود از حرکتش..علامتای تعجب تو سرم چرخ میخوردن و من عین مجسمه نگاش میکردمو تکون نمیخوردم بگم یه حس عجیبو تازه ؟ شاید اما حسش با حسای بدم مخلوط بود ، برای یه لحظه به خودم اومدمو سریع چرخیدم سمت در رو خارج شدم از اتاق .
تکیه دادم به در و دستمو گذاشتم روی لبام ، چی بود ؟ چیشد ؟ واسه چی ؟
تهیونگ
بعد از اینکه صدای بسته شدنو در رو شنیدم تازه به خودم اومدمو متوجه شدم چه غلطی کردم من چیکار کردم ، دستمو بردم لایه موهام و نفسمو کلافه بیرون دادم
_وای چیکار کردی تو پسر
۱۰.۵k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.