'شوالیه'
'شوالیه'
"part 24"
_________________
چطوری نجات پیدا کردم.فکر میکردم کارم تمومه.اما وسط این دره کی منو نجات
داده؟هرکی بوده خیلی احمقه که منو اینجا ول کرده.حال چطوری
برگردم اون باال.این سخره درست وسط آب بود.منه احمقم که شنا
بلد نبودم.به خاطر ترس از آب.تو بد مخمصه ای گیر افتادم
داد زدم:کسی اینجاس؟صدای منو میشنوی؟هییییییییییییی عوضی
چرا منو اینجا ول کردی
پوست بدنم مثله یه تیکه یخ سرد بود.اما خودم سرمایی حس
نمیکردم.اه چقد گلوم میسوخت.نکنه سرما خوردم.بعید نیس با این
اوضاع.دوباره شروع کردم به داد زدن.اما خبری نبود تنها صدایی
که شنیده میشد پژواک صدای خودم بود.یه سنگ برداشتم و
پرتابش کردم به باالی دره اما سنگ برگشت و درست خورد تو
فرق سرم:آخخخخخ لعنتی
بعده یه دقیقه متوجه شدم من اصال دردم نیومد پس چرا گفتم
آخ؟با کف دستم سرمو مالیدم.چرا درد نداره؟به سرم زده که
کلمو بکوبم به این سنگی که روشم ببینم بازم درد نمیاد.حتما بازم
توهم زدم.روی سخره نشستم و زانوهامو بغل گرفتم.نکنه تا آخرش
همین پایین میمونم تا از گشنگی تلف بشم.خوبه حداقل به اندازه ی کافی آب هس.حس کردم یه چیزی داره از از معدم باال
میاد.دهنمو باز کردم هر چی بود خالی شد.همش آب و ماسه
بود.اه حتی یه ماهی کوچولو هم رفته بود تودهنم.مور مورم
شد.ماهیه رو با پام انداختم تو آب تا حالمو بیشتر بهم نزنه.چند
بارم تف کردم.بهتره به نیمه پر لیوان نگاه کنم.من هنوز زندهام.
فکر نکنم کسی که منو نجات داده زیاد از اینجا دور شده باشه
دوباره شروع کردم به داد زدن کمک خاستن.نمیخاستم وقتی که
هوا تاریک میشه هنوزم اینجا باشم.
با تمام عصبانیت داد زدم:لعنتی کجا رفتی؟
بغضی که از همون اول تو گلوم گیر گرده بود باالخره شکست و
اشکام جاری شدن وهمراه باهق هق حرف میزدم:عوضی میشنوی
من میخام برم خونه.دیگه نمیتونم اینجا باشم.میخام برم پیش
زویی.زوییییییی تو که همیشه بودی کمکم کن.پدر مگه تو ازم
حمایت نمیکردی و مراقبم نبودی؟پس چرا االن نیستی؟چرا
هیچکی کمکم نمیکنه من تواین دره لعنتی گیر افتادم.من
میتررررررررررررسم دیگه بیشتر از این نمیتونم. کسی این ورا
نیس؟
🌑
"part 24"
_________________
چطوری نجات پیدا کردم.فکر میکردم کارم تمومه.اما وسط این دره کی منو نجات
داده؟هرکی بوده خیلی احمقه که منو اینجا ول کرده.حال چطوری
برگردم اون باال.این سخره درست وسط آب بود.منه احمقم که شنا
بلد نبودم.به خاطر ترس از آب.تو بد مخمصه ای گیر افتادم
داد زدم:کسی اینجاس؟صدای منو میشنوی؟هییییییییییییی عوضی
چرا منو اینجا ول کردی
پوست بدنم مثله یه تیکه یخ سرد بود.اما خودم سرمایی حس
نمیکردم.اه چقد گلوم میسوخت.نکنه سرما خوردم.بعید نیس با این
اوضاع.دوباره شروع کردم به داد زدن.اما خبری نبود تنها صدایی
که شنیده میشد پژواک صدای خودم بود.یه سنگ برداشتم و
پرتابش کردم به باالی دره اما سنگ برگشت و درست خورد تو
فرق سرم:آخخخخخ لعنتی
بعده یه دقیقه متوجه شدم من اصال دردم نیومد پس چرا گفتم
آخ؟با کف دستم سرمو مالیدم.چرا درد نداره؟به سرم زده که
کلمو بکوبم به این سنگی که روشم ببینم بازم درد نمیاد.حتما بازم
توهم زدم.روی سخره نشستم و زانوهامو بغل گرفتم.نکنه تا آخرش
همین پایین میمونم تا از گشنگی تلف بشم.خوبه حداقل به اندازه ی کافی آب هس.حس کردم یه چیزی داره از از معدم باال
میاد.دهنمو باز کردم هر چی بود خالی شد.همش آب و ماسه
بود.اه حتی یه ماهی کوچولو هم رفته بود تودهنم.مور مورم
شد.ماهیه رو با پام انداختم تو آب تا حالمو بیشتر بهم نزنه.چند
بارم تف کردم.بهتره به نیمه پر لیوان نگاه کنم.من هنوز زندهام.
فکر نکنم کسی که منو نجات داده زیاد از اینجا دور شده باشه
دوباره شروع کردم به داد زدن کمک خاستن.نمیخاستم وقتی که
هوا تاریک میشه هنوزم اینجا باشم.
با تمام عصبانیت داد زدم:لعنتی کجا رفتی؟
بغضی که از همون اول تو گلوم گیر گرده بود باالخره شکست و
اشکام جاری شدن وهمراه باهق هق حرف میزدم:عوضی میشنوی
من میخام برم خونه.دیگه نمیتونم اینجا باشم.میخام برم پیش
زویی.زوییییییی تو که همیشه بودی کمکم کن.پدر مگه تو ازم
حمایت نمیکردی و مراقبم نبودی؟پس چرا االن نیستی؟چرا
هیچکی کمکم نمیکنه من تواین دره لعنتی گیر افتادم.من
میتررررررررررررسم دیگه بیشتر از این نمیتونم. کسی این ورا
نیس؟
🌑
۱.۶k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.